سالخورده

/sAlxorde/

    advanced
    aged
    ageing
    aging
    ancient
    antique
    elderly
    old
    senescent
    timeworn
    senior
    golden ager
    oldster
    stricken in years

فارسی به انگلیسی

سالخورده به نظر امدن
date

سالخورده شدن
age

سالخورده کردن
age

مترادف ها

aged (صفت)
مسن، سالخورده، پیر، معمر، سالار

elderly (صفت)
مسن، سالخورده

old (صفت)
مسن، سالخورده، پیر، سالار، قدیمی، کهنه، باستانی، گذشته، پارینه، دیرینه، عتیق، سابق، فرسوده، سابقی، زر، کهن سال، کهنه کار، پیرانه

aging (صفت)
سالخورده، کهن

senile (صفت)
سالخورده، پیر، خرف، وابسته به پیری

senescent (صفت)
سالخورده، پیر

hoary (صفت)
سالخورده، کهن، سفید، سفید مایل به خاکستری

پیشنهاد کاربران

دیرینه روز ؛ سالخورده. مسن :
چنین گفت ای پیر دیرینه روز
چو پیران نمی بینمت صدق و سوز.
سعدی ( بوستان ) .
پیرزنی موی سیه کرده بود
گفتمش ای مامک دیرینه روز. . .
سعدی ( گلستان ) .
به زاد برآمده ؛ پیر. سالخورده :
سوده زنی بود بزاد برآمده. . . ( ترجمه طبری بلعمی ) . زنی بزاد برآمده ام و مرا به محمددادی و مقصودی نیست. ( ترجمه طبری بلعمی ) .
از طبیب پرسیدم گفت : بزادبرآمده است و در سه علت متضاد دشوار است علاج آن. اگر از این حادثه بجهد نادر باشد. ( تاریخ بیهقی ) .
زمانه خورده ؛ کهن سال. پیر. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
زمانه خورده زمین را، به طبع در یکسال
جوان و پیر کند دور آفتاب دوبار.
مسعودسعد ( یادداشت ایضاً ) .
( گویش تهرانی ) گیس پنبه
فرتوت
پیر، زال، سالمند، شیخ، فرتوت، کلان سال، کهنسال، مسن، معمر
مسن، پیر، کهنسال
سالار
موسفید
ضعیف
کلان سال
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس