cagey, cagy
زیرک
/zirak/
فارسی به انگلیسی
مترادف ها
با استعداد، زیرک، تابان، مشعشع، غرا
با استعداد، زیرک، زرنگ، چابک، معقول، با هوش، ناقلا، با خرد
تند، زننده، نوک تیز، نوک دار، حاد، تیز، زیرک، باکله، بران، هشیار
جذاب، زیرک، چالاک، نکته دان
بسیار، زیرک، خطر ناک
فعال، زیرک، زرنگ، چالاک، با هوش، شیک، ناتو، جلوه گر
تند، نوک تیز، حاد، بحرانی، تیز، حساس، زیرک، تیزرو، زیر، روشن بین، تیز نظر، شدید، تیز
تند، حاد، تیز، حساس، زیرک، مشتاق، با هوش، مایل، قوی، شدید، خاطرخواه
زیرک، مواظب، متوجه، هوشیار، گوش بزنگ، محتاط
زیرک، زرنگ، حیله گر، با هوش، ناقلا، موذی
زیرک، زرنگ، چابک، چالاک، تردست، فرز، جلد، چست
زیرک، ماهر، عیار، حیله گر، موذی، مکار
زیرک، ماهر، زبردست، زرنگ، چیره دست، چابک، چالاک، تردست
زیرک، زرنگ، چابک، فرز، سریع، سریع العمل، متحرک، سریع الحرکه
زیرک، متحرک، روان، همه کاره، تطبیق پذیر، دارای استعداد و ذوق، متنوع و مختلط، چندسو گرد
زیرک، حیله گر، ریشخند کننده
دقیق، زیرک، هوشیار، ناقلا، دانا، موشکاف، محیل
زیرک، حیله گر
زیرک، با هوش، دانا، هوشمند، بافراست
زیرک، حیله گر، محیل، ظریف
دقیق، زیرک، محیل، لطیف، تیز و نافذ
زیرک، با هوش، مطلع، بصیر، قابل درک، وارد بکار
زشت، زیرک، عاقل، خوش لباس، بد منظر
زیرک، تیز هوش، بینا
زیرک، عاقل، دارای عقل معاش
زیرک، فریبنده، مکار، پر تزویر، پر حیله
زیرک، کاردان
زیرک، گریزان
پیشنهاد کاربران
دکتر محمد حیدری ملایری در "heydarimalayeri. blog. ir" می فرماید که :به کوتاهی، Žir� از اوستایی zhirA می آید "فعال، چابک"_ پهلوی zhir "فعال".
این واژه هنوز در کردی هست "ژیر به معنای چابک". واژه ی پارسی "زیرک" هم از همان ژیر/ژیرا می آید. برای بازبرد به فرهنگ اخترشناسی به درایه ی act بنگرید.
این واژه هنوز در کردی هست "ژیر به معنای چابک". واژه ی پارسی "زیرک" هم از همان ژیر/ژیرا می آید. برای بازبرد به فرهنگ اخترشناسی به درایه ی act بنگرید.
گیرا
بسیار دانا، در کردی کرمانچ هم می گویند زور زان که از دو بخش “زور” به معنی بسیار ، خیلی و “زان “که همان دان می باشدساخته شده است
صاحب فطنت . [ ح ِ ف ِ ن َ ] ( ص مرکب ) زیرک . باهوش : پادشاهی بود او را سه پسرهر سه صاحب فطنت و صاحب نظر. مولوی .
عقیل. [ ع َ ] ( ع ص ) مرد زیرک و بسیار دانا. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . معقول. ( اقرب الموارد ) . خردمند و بزرگوار. عاقل و گرامی. ( فرهنگ فارسی معین ) . || ( اِ ) زانوبند شتر. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) .
صاحب فراست
روشن قیاس. [ رَ / رُو ش َ ق َ ] ( ص مرکب ) روشن رای. کنایه از کسی که فکر صحیح و تدبیر صائب داشته باشد. ( آنندراج ) . کنایه از صاحب فراست. ( انجمن آرا ) ( از برهان ) . زیرک و تیزفهم و بافراست. ( ناظم الاطباء ) :
نکوسیرتش دید و روشن قیاس
سخن سنج و مقدار مردم شناس.
سعدی.
نکوسیرتش دید و روشن قیاس
سخن سنج و مقدار مردم شناس.
سعدی.
در مواقع حساس میداند چه کند؟
دانشمند
ویرا. . . .
اریش
حبل
نازک اندیش
ویرا، باذکاوت، باهوش، بیدار، تیزخاطر، تیزرای، تیزهوش، خردمند، دانا، داهیه، داهی، ذکی، زرار، زرنگ، عاقل، فرزانه، فطن، مراقب، مواظب، نبیل، نبیه، وقاد، هوشمند، هوشیار، زبل، محیل، ناقلا
زیرک:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " زیرک" می نویسد : ( ( زیرک در پهلوی با همین ریخت بکار می رفته است. " ک " در آن ، پساوند می نماید : این واژه ، در نوشته های " مانیکی" در ریخت زیر به کار برده شده است . می توان انگاشت که ستاک واژه ، " زیر " از جیره ی اوستایی به معنی تند و زنده باز مانده باشد . " زیرک " در شاهنامه ، نام پیشوای موبدان و خوابگزاران شمرده شده است ) )
... [مشاهده متن کامل]
( ( خردمند و بیدار و زیرک بنام
کزان موبدان او زدی پیش گام ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 294. )
زیرک طبع: هوشیار.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۱۹۲ ) .
دکتر کزازی در مورد واژه ی " زیرک" می نویسد : ( ( زیرک در پهلوی با همین ریخت بکار می رفته است. " ک " در آن ، پساوند می نماید : این واژه ، در نوشته های " مانیکی" در ریخت زیر به کار برده شده است . می توان انگاشت که ستاک واژه ، " زیر " از جیره ی اوستایی به معنی تند و زنده باز مانده باشد . " زیرک " در شاهنامه ، نام پیشوای موبدان و خوابگزاران شمرده شده است ) )
... [مشاهده متن کامل]
( ( خردمند و بیدار و زیرک بنام
کزان موبدان او زدی پیش گام ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 294. )
زیرک طبع: هوشیار.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۱۹۲ ) .
زیرک به آدم هایی میگن که با یک تیر دو نشان بزنند
رند
ویرا
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)