زیر دست ( با اضافه ) ؛ فرودست. دون مرتبه : آسمان زیر دست پایه تست ورنه کردی ستاره بر تو نثار. انوری. خواجه احمد حسن ، وی را [ بوسهل را ] زیر دست خویش بنشاند. ( تاریخ بیهقی ص 155 ) . جهان فضل و مروت امین دست وزارت که زیر دست نشاند مقربان مهین را. سعدی
زیردست ؛ کهتر. تابع. آنکه تحت امر دیگری بکار پردازد : که شفقت بر ای داور دستگیر برین زیردستان فرمان پذیر. نظامی. رخنه سازی تو دست مستان را بشکنی پای زیردستان را. نظامی. مشو نرم گفتار با زیردست که الماس از زیر گیرد شکست. نظامی.
زیردست:کنایه از مطیع و تحت فرمان بودن فارسب نهم
چرا وبه چه حقّی فکر میکنی هرچه زیردستته مال خودته وتام ألاختیاری؟ این جمله سفیهانه "مال خودم وآتیشش میزنم"؛ از کدوم فرهنگ اومد؟؟؟ "للهِ مافی السماوات والارض" نه تو نه کسی دیگری. به حفظ ونگهداری هرچی داری ونداری ومال دیگران وزمین وآسمان را . . . بگوشا!