زیاده

/ziyAde/

    ample
    excessive
    hyper-
    immoderate
    ultra-
    redundant
    superabundant
    superlative
    too
    ultra
    unreasonable
    be-
    de trop
    drastic
    fancy
    harsh
    inordinate
    overly
    overweening
    steep
    more

فارسی به انگلیسی

زیاده از حد
excessively

زیاده از حد احساساتی
goo

زیاده ازان است که بتوان شمرد
it is (or they are) more than can be counted.

زیاده بر
more than, in excess of

زیاده بر دوش کسی بار گذاشتن
overburden

زیاده پر احساسات
schmaltz

زیاده پر زینت
rococo

زیاده حساس
squeamish

زیاده خواه
assuming

زیاده خوری
surfeit

زیاده رو
fanatic, immoderate, indulgent

زیاده روی
extravagance, intemperance, aholic _, binge, crapulence, excess, indulgence, overkill, spree, surfeit

زیاده روی در اجرای نقش
histrionics

زیاده روی در خوردن و نوشیدن
binge

زیاده روی در میخواری
intemperance

زیاده روی کردن
glut, indulge, overdo, surfeit, wallow, waste, to go beyond due bounds, to be intemperte

زیاده روی کردن در خوراک
overeat

زیاده روی کردن در خوردن مشروب الکلی
swill

زیاده ستانی
extortion

زیاده ستایی
idolatry, idolization

مترادف ها

supernumerary (صفت)
اضافی، زیاده، بیش از اندازه عادی، فوق عددی

پیشنهاد کاربران

- از اندازه بیش ؛ بیش از اندازه. بحد افراط. بیشمار :
پشوتن بفرمود کامد به پیش
ورا پندها داد از اندازه بیش.
فردوسی.
- از اندازه بیرون ؛ بسیار. بیشتر. ( مؤید الفضلاء ) . بیش از اندازه. بحد افراط. فراوان :
بگشتند از اندازه بیرون بجنگ
زبس کوفتن گشت پیکار تنگ.
فردوسی.
از حد و اندازه بیرون تکلف بر دست گرفت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 363 ) .
ز اندازه بیش ؛ از اندازه بیش. بیش از اندازه. بحد افراط. فراوان. بیشمار :
بفرمود تا مانی آمد به پیش
سخن گفت با او ز اندازه بیش.
فردوسی.
ستایش کنانش دویدند پیش
بر او آفرین بود زاندازه بیش.
...
[مشاهده متن کامل]

فردوسی.
بگرد اندرش خیمه زاندازه بیش
پس پشت پیلان و شیران بپیش.
فردوسی.
نهادند پس تخت شطرنج پیش
نگه کرد هریک ز اندازه بیش.
فردوسی.
بر راغشان نیستان وغیش
یله شیر هرسو ز اندازه بیش.
اسدی.
از اندازه افزون ؛ بیش از اندازه. بحدافراط. بیشمار :
بر اسفندیار آفرین هر کسی
بخواندند از اندازه افزون بسی.
فردوسی.

افزون ( فزون )
نمونه:
فزون خواهی ( زیاده خواهی یا زیاده طلبی )

بپرس