زیاد

/ziyAd/

    round
    all
    ample
    very much
    too
    a lot of
    many
    a great deal of
    ample a lot of
    amply
    darned
    copious
    copiously
    free
    dearly
    heavy
    high
    drastically
    excessively
    extensive
    fat
    multitude
    generous
    generously
    goodly
    great
    greatly
    heavily
    highly
    intensely
    scores
    lavish
    lavishly
    legion
    liberal
    long-winded
    mighty
    wide
    numerous
    overly
    plentiful
    plenty
    sizable
    sizeable
    strong
    superabundant
    voluminous
    lashings
    frightful
    molto
    excessive
    too many
    too much

فارسی به انگلیسی

زیاد امده
oddment

زیاد پای کسی حساب کردن
gouge

زیاد شدن
add, augment, expand, heighten, increase, rev, rise, soar, swell, escalate, mount, to be increased, to grow

زیاد شدن جنگ و اتش سوزی
escalate

زیاد شدن مقدار
wax

زیاد شدن نیر
wax

زیاد نوشیدن
belt

زیاد کردن
add, augment, boost, enhance, enlarge, expand, heighten, increase, rev, up, to increase ot multiply

زیاد کردن با زحمت
eke

مترادف ها

wide (صفت)
وسیع، نامحدود، فراخ، پهناور، پهن، عریض، گشاد، پرت، بسیط، زیاد، کاملا باز

great (صفت)
فراوان، ماهر، بزرگ، کبیر، مهم، ابستن، عظیم، معتبر، عالی، مطنطن، بصیر، زیاد، خطیر، عالی مقام، متعال، هنگفت، تومند

numerous (صفت)
فراوان، بسیار، بزرگ، بی شمار، زیاد، متعدد، کثیر، پرجمعیت

liberal (صفت)
وافر، سخی، روشن فکر، ازاده، زیاد، دارای سعه نظر، نظر بلند، جالب توجه، ازادی خواه، معتدل

manifold (صفت)
فراوان، بسیار، زیاد، متعدد، چند برابر، چند تا، چند ظرفیتی

high (صفت)
رشید، علیه، با صدای بلند، بلند، خوشحال، علوی، خشن، عالی، گزاف، مرتفع، زیاد، عالی مقام، عالیجناب، علی، متعال، بو گرفته، بلند پایه، رفیع، وافرگران، تند زیاد، با صدای زیر، اندکی فاسد

vast (صفت)
وسیع، پهناور، عظیم، زیاد، بیکران

rife (صفت)
معمولی، پر، متداول، عمومی، عادی، زیاد، شایع، مملو

heavy (صفت)
سخت، ابستن، بار دار، پر زحمت، فربه، تیره، کند، قوی، سنگین، ابری، زیاد، گران، توپر، وزین، دل سنگین، سنگین جثه

generous (صفت)
سخی، بخشنده، زیاد

intense (صفت)
سخت، مشتاقانه، قوی، شدید، زیاد

extortionate (صفت)
اخاذ، گزاف، زیاد، زیاده ستان

copious (صفت)
فراوان، زیاد

fulsome (صفت)
زشت، فراوان، زننده، مفصل، شهوانی، زیاد، پلید، اغراق امیز، تهوع اور

populous (صفت)
پر، بی شمار، زیاد، پرجمعیت، کثیرالجمعیت

immane (صفت)
بزرگ، پهناور، شریر، زیاد

immoderate (صفت)
زیاد، بی اعتدال

thick (صفت)
سفت، انبوه، گل الود، چاق، کلفت، ستبر، ضخیم، تیره، غلیظ، پر پشت، چاق و چله، گرفته، ابری، زیاد، صخیم

superabundant (صفت)
وافر، زیاد، دارای وفور

supererogatory (صفت)
زیاد، زائد، نافله، بیش از حد لزوم، وابسته به بسپردازی

overmuch (قید)
زیاد، بحد افراط

too (قید)
نیز، بعلاوه، همچنین، هم، زیاد، بحد افراط، بیش از حد لزوم

very (قید)
خیلی، بسیار، بسی، زیاد، چندان

many (قید)
خیلی، بسیار، زیاد، چندین، بسا

much (قید)
خیلی، تقریبا، بسیار، بسی، زیاد، بفراوانیدور

far (قید)
خیلی، دور از، بسیار، بعلاوه، زیاد

very much (قید)
خیلی زیاد، زیاد

multi- (پیشوند)
بسیار، بیشتر، زیاد، متعدد، چند، دارای تعداد زیاد

o'er- (پیشوند)
زیاد، بیش

over- (پیشوند)
زیاد، بیش

پیشنهاد کاربران

گاهی میشه به جای زیاد از چندان به کار برد.
نمونه:
زیاد مهم نیست که کی بشه رئیس جمهور.
چندان مهم نیست که کی بشه رئیس جمهور.
نمونه:
چی سفارش بدم؟
زیاد فرقی نداره برام
چندان فرقی نداره برام
ما در پارسی بن واژه ( =مصدر ) "مودَن" را داریم که از آن واژه های "نمودن، فرمودن، آزمودن، فرمان" ساخته شده اند.
به واژه پایانی نِگاه کنید. این واژه از پیشوند "فر" و "مان" ساخته شده است.
این "مان" برگرفته از "ما" است که خود بن کنونی "مودن" است.
...
[مشاهده متن کامل]

"فرمان" برابر "فرموده" است و مفعول/کنشگیر واژه "فرمودن" است.
پس، بدین سان، ما بن واژه "افزودن" را داریم که از دو بخش ساخته شده است:
1 - اف:پیشوند است و ریخت دیگر آن "فِ" و یا "فَ" است.
2 - زودن:همان "زاییدن" است.
همانگونه که "مودن" به "مان" رسیدیم، از "افزودن" به "افزان" میرسیم.
همانگونه که "فرمان" برابر "فرموده" است، پس "افزان" برابر "افزوده" است که "افزوده" برابر "زیاد" است.
همانگونه که در پیش گفته شد، پیشوند "اَف" برابر پیشوند های "فِ" و "فَ" هست، پس ما "فَ" را بر می داریم و بدین سان، "افزان" می شود "فَزان".
پس واژه "فَزان" را داریم برابر "زیاد"!
بِدرود!

همانگونه که دوستان فرمودند، واژه "زیاد" برگرفته از "زاد" است.
بن واژه ( =مصدر ) این "زاد" برابر "زاییدن" است که خود ریخت دیگری از "زودن" است.
ما "زودَن" را در واژه "افزودن" میبینیم.
بن واژه "زودن" برابر های زیادی دارد ولی برابرهای آن "زاییدن، زیاد شدن، شدن" هستند.
...
[مشاهده متن کامل]

پس خیلی روشن است که از "زاد" به "زیاد" برسیم.
پس، اکنون چه کار میتوانیم بکنیم؟یکی اینکه نو واژه ای از "زاییدن" و "زودن" بسازیم به نام "زودار" که از بن گذشته "زودن" به نام "زود" و پسوند "ار" ساخته شده است.
این واژه با اینکه بلندتر از "زیاد" است ولی همانند "زیاد" از دو بخش ساخته شده است:
1 - زیاد:زی - اد
2 - زو - دار
پس از نگاه گویش هیچ ناهمسانی ای ندارند.
دیگر چکار میتوانیم بکنیم؟ اینکه ریشه واژه "زیاد" را در "عربی" ندانیم، که این نادرست است.
بِدرود!

موفور. [ م َ ] ( ع ص ) تمام. ( منتهی الارب ) . بسیار و افزون و تام و کامل. ( ناظم الاطباء ) . بسیارکرده شده و تمام. ( از غیاث ) ( آنندراج ) . وافر و فراوان و بسیار و افزون و بیشمار وبیرون از حد و به منتها درجه و درست و کامل و تمام. ( ناظم الاطباء ) . تمام کرده شده. بسیار. تمام. فراوان. زیاد. کامل. افزون. سخت بسیار: ظهور موفورالسرور قایم آل محمد ( ص ) . ( یادداشت مؤلف ) : با لوای منصور و علای موفور روی به غزنه تافت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 288 ) . لشکر اسلام را از اثقال و غنایم ایشان مالهای موفور و رغایب نامحصور به دست افتاد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 246 ) . حشم غز از لشکر او غنایم موفور و ذخایر نامحصور جمع آوردند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 231 ) . سلطان از دیار هند مظفر و منصور با اموال موفور و نفایس نامحصور بازگشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 419 ) .
...
[مشاهده متن کامل]

- حظ موفور ؛ بهره فراوان. نصیب بسیار :
به یک بدخدمتی عاصی مدانم
که در اخلاص دارم حظ موفور.
انوری.
- سعی موفور ؛ کوشش بسیار وجهد فراوان و رنج و محنت بسیار. ( ناظم الاطباء ) .
|| ( اصطلاح عروض ) جزوی باشد که در آن خَرْم جایز باشد و آن را خَرْم نکنند و اخرم ضد موفور باشد. ( از المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 48 ) ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) . شعر که خَرْم آن جایز باشد و کرده نشود. ( منتهی الارب ) . موفر. رجوع به موفر شود. ( از اقرب الموارد ) .

دعا
زاییدن=زایید=زاید=زیاد.
بالا
مغول هیچ ربطی به توران نداره شما همه چیزتون جعلی هست
شما لازم نیست درباره زبان فارسی نظر بدی
زاییدن از زاده و ازدیاد عربیست
مثل تولد مولود میلد ولد و اولادو تولید
این واژه فارسی است، و ریشه اش هم 《زاد》 است. در عربی به زیاد《کثیر》 می گویند، در واقع زیاد معرب شده ی《 زاد》 است
بحد افراط
بی اندازه ؛ فراوان. بسیار. ( فرهنگ فارسی معین ذیل بی اندازه ) . بی حد. بی شمار. بی قیاس :
بی اندازه لشکر شدند انجمن
ز چاچ و ز چین و ز ترک و ختن.
فردوسی.
بی اندازه بردند چیزی که خواست
چو شد ساخته کار و اندیشه راست.
...
[مشاهده متن کامل]

فردوسی.
لشکر بی اندازه جمع شده است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 294 ) . صدقات و قربانی روان شد بی اندازه. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 363 ) . ملوک روزگار. . . با یکدیگر. . . عهد کنند و تکلفهای بی اندازه و عقود و عهود که کرده باشند بجای آرند. ( تاریخ بیهقی ) . شیروان بیامد. . . با بسیار هدایا و نثارهای بی اندازه. ( تاریخ بیهقی ) . نعمت بی اندازه بخشید و آزاد کرد. ( گلستان ) .
بار بی اندازه دارم بر دل از سودای عشقت
آخر ای بیرحم باری از دلم برگیر باری.

فوق العاده
چندان
در زبانهای ایرانی
پارسی . . . . زیاد
کردی ( کرمانج ) . . . . . . پیرpir. .
سورانی. . . زۆر
بابرکت، بس، بسیار، بی شمار، بی نهایت، جزیل، خیلی، عدیده، فراوان، کثیر، معتنابه، مفرط، وافر، هنگفت
برگرفته از واژه فارسی زادن و افزایش یافتن
بسیار، بسی، فراوان، انبوه
گاه می توان از �بزرگ� نیز بهره برد
نمونه:
بخش �زیادی� از مردم ورزش نمیکنند.
بخش �بزرگی� از مردم ورزش نمیکنند.
متعدد
واژه آریایی زیاد ( زیا د ) در زبان سنسکریت به شکلज्या jyA و به معنای excessive demand �درخواست بیش از حد - خواسته فراوان� آمده است.

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)

بپرس