زندگانی کردن


    to live

پیشنهاد کاربران

زندگانی کردن ؛ تعیش. عیش : یکی از متعبدان شام در بیشه ای زندگانی کردی وبرگ درختان خوردی. ( گلستان ) .
زندگانی کردن ؛ عمر کردن. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به همین ترکیب ذیل معنی قبل شود.
زندگانی کردن: عمر گذراندن.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۲۳۸ ) .
زندگانی کردن ؛ زیستن. حیات داشتن. ( ناظم الاطباء ) . زیستن. ( آنندراج ) :
هرکه بی او زندگانی می کند
گرنمیرد سرگرانی می کند.
...
[مشاهده متن کامل]

سعدی.
گفت تا فضله صیدش می خورم و از شر دشمنان در پناه صولتش زندگانی می کنم. ( گلستان ) . به خلاف پیران که به عقل و ادب زندگانی کنند نه بجهل و جوانی. ( گلستان ) .
دارم از عشق قدت شکل صنوبر در درون
زندگانی جان بدان شکل صنوبر می کند.
جمال الدین سلمان ( از آنندراج ) .

بپرس