زنده کردن


    animate
    quicken
    vivify
    to restore to life
    to revive

فارسی به انگلیسی

زنده کردن حافظه
refresh

زنده کردن خاطره
stir

زنده کردن دوباره در خاطره
recapture

زنده کردن مجدد
resurrect, revive

مترادف ها

vivify (فعل)
روح دادن، زنده کردن، احیا کردن

vitalize (فعل)
تحریک کردن، زندگی بخشیدن، حیات بخشیدن، زنده کردن، زندگی دادن

quicken (فعل)
جان دادن به، روح بخشیدن، زنده شدن، تسریع شدن، تخمیر کردن، زنده کردن

resuscitate (فعل)
بهوش اوردن، زنده کردن، احیا کردن

resurrect (فعل)
زنده کردن، احیا کردن، رستاخیز کردن

پیشنهاد کاربران

احیا. . . . .
روح پروردن. [ پ َرْ وَ دَ ] ( مص مرکب ) پروردن روح. زنده گردانیدن. حیات بخشیدن :
فراق روی تو آن روز نفس کشتن بود
نظر بروی تو امروز روح پروردن.
سعدی.
نشور

بپرس