زدودن


    blot
    clear
    efface
    elision
    erase
    expunge
    purge
    rub
    sanitize
    sweep
    to rub off
    to file away
    to furbish

فارسی به انگلیسی

زدودن با خراشاندن
scrape

زدودن با کشیدن
scrape

زدودن به وسیله شستن
wash

زدودن کامل
obliterate

مترادف ها

effacement (اسم)
محو، زدودن

clean (فعل)
پاک کردن، تمیز کردن، تصفیه کردن، درست کردن، زدودن، منزه کردن، تنظیف کردن

scrape (فعل)
پاک کردن، زدودن، تراشیدن، خراشیدن، پنجول زدن، ستردن، خاراندن، خراشاندن، خست کردن، با ناخن و جنگال خراشیدن

clear (فعل)
تمیز کردن، تبرئه کردن، ترخیص کردن، زدودن، روشن کردن، توضیح دادن، واضح کردن، صاف کردن، خار چیدن

purge (فعل)
پاک کردن، تصفیه کردن، تبرئه کردن، خالی کردن، زدودن، تطهیر کردن، تهی کردن، پاکسازی کردن، تنقیه کردن

eliminate (فعل)
خرد کردن، برطرف کردن، محو کردن، رفع کردن، زدودن، بیرون کردن، حذف کردن، منتفی کردن

obliterate (فعل)
پاک کردن، سربه سر کردن، محو کردن، زدودن، ستردن، معدوم کردن، ناپدید ساختن

wipe out (فعل)
محو کردن، زدودن

scour (فعل)
جستجو کردن، زدودن، پرداخت کردن، تکاپو کردن، تطهیر کردن، شستن، صیقلی کردن، صابون زدن

blot out (فعل)
محو کردن، زدودن

sweep (فعل)
رفتن، زدودن، جاروب کردن، روبیدن، روفتن، بسرعت گذشتن از، از این سو بان سو حرکت دادن

swab (فعل)
زدودن، پیچیدن، گرد و خاک گرفتن، با کهنه آب چیزی را کشیدن

scurf (فعل)
زدودن، سفیدک زدن، با شوره پوشاندن

deterge (فعل)
پاک کردن، زدودن، شستن

efface (فعل)
پاک کردن، محو کردن، زدودن، ستردن، خود را تحت الشعاع قرار دادن

shuck (فعل)
زدودن

remove (فعل)
دور کردن، بردن، برطرف کردن، حمل کردن، رفع کردن، زدودن، برداشتن، عزل کردن، بلند کردن، برچیدن، برداشت کردن، از جا برداشتن

wipe (فعل)
از میان بردن، پاک کردن، زدودن، خشک کردن، بوسیله مالش پاک کردن

پیشنهاد کاربران

نابود کردن و از بین بردن هم ممکن است معنا دهد
پاک کردن
sweep
E. g. you must sweep such memories from your mind
بایستی چنین یادهایی را از فکر خود بزدایی.
E. g. the flood swept cars into the sea
سیلاب ماشین ها را به دریا ریخت.
suddenly she was swept away by the crowd
ناگهان جمعیت او را از جاکند و با خود برد.
ستردن، پاک کردن، محو کردن، جلا، صیقل، ازاله، زدایش، محو
ستردن
جلا

بپرس