زخمی

/zaxmi/

    casualty
    wounded
    ulcerous
    casualties
    stricken

فارسی به انگلیسی

زخمی شدن
fall, wound, to be wounded

زخمی شدن در اثر مالش
gall

زخمی نشدن
escape

زخمی نشدنی
invulnerable

زخمی کردن
hurt, injure, traumatize, wound, to wound

زخمی کردن با چنگ و دندان
maul

زخمی کردن با شاخ زنی
gore

زخمی کردن در اثر مالش
gall

مترادف ها

traumatic (صفت)
ضربه ای، جراحتی، وابسته به روان زخم، زخمی

ulcerous (صفت)
ریش، زخمی، ریشناک، قرحهای، زخم دار، قرحه دار

پیشنهاد کاربران

جراحت دیده. [ ج ِ ح َ دی دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) زخمی و خسته. ( آنندراج ) . خسته و مجروح و کسی که بسیار گرفتار زخم و جراحت شده باشد. ( ناظم الاطباء ) . آنکه زخم یافته. جراحت رسیده :
دلم زان عنبرین مو می گریزد
جراحت دیده از مو می گریزد.
ملاذوقی ( از آنندراج ) .
جراحت رسیده. [ ج ِ ح َ رَ / رِ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) جراحت دیده. زخمی. خسته. مجروح. آنکه زخم یافته :
اگر حدیث کنم تندرست را چه خبر
که اندرون جراحت رسیدگان چونست.
سعدی.
رجوع به جراحت دیده شود.
زخمین
خسته تن. [ خ َ ت َ /ت ِ ت َ ] ( ص مرکب ) مجروح بدن. زخمین تن :
زواره بیامد بر پیلتن
دریده برو جامه و خسته تن.
فردوسی.
همه کشته بودند ماخسته تن
گرفتار در دست آن انجمن.
فردوسی.
خسته مرد. [ خ َ ت َ / ت ِ م َ ] ( ص مرکب ) رنجور. بیمار. دردمند :
دو هفته برآمد برآن خسته مرد
بپیوست و برخاست از رنج و درد.
فردوسی.
|| مجروح. جراحت برداشته. جریح :
همی رفت خون از تن خسته مرد
لبان پر ز باد و رخان لاژورد.
فردوسی.
بال و پر شکسته بودن

بپرس