زخم زدن


    inflict
    infliction
    gash
    traumatize
    wound

مترادف ها

gash (فعل)
بریدن، شکافدار کردن، زخم زدن

slash (فعل)
شکاف دادن، زخم زدن، چاک دادن، بریده بریده کردن، تخفیف زیاد دادن

hack (فعل)
خرد کردن، بریدن، زخم زدن، بیل زدن

stab (فعل)
سوراخ کردن، فرو بردن، خنجر زدن، زخم زدن، سیخ زدن، سیخونک زدن

wound (فعل)
زخم زدن، مجروح کردن، خلیدن

پیشنهاد کاربران

خراشیدن
زخم زدن
بستگی داره. . . مثلا زخم زدن یعنی جراحت وارد کردن و لطمه زدن
ولی زخم زبان زدن. . . یعنی از طریق حرفها و کلمات کسی رو ناراحت کردن
کنایه از :
"ناراحت کردن"
"دل شکستن"
"ضربه زدن" ( به لحاظ روحی )
Deal wound
زخم زدن: ضربه زدن.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۷۰ ) .
جرح

بپرس