ریشه

/riSe/

    base
    derivation
    root
    origin
    offspring
    fringe
    matchwood
    radical
    frill
    root or stump
    stem

فارسی به انگلیسی

ریشه اصلی گیاه
taproot

ریشه اولیه
radicle

ریشه ای
rooty, radical, stringy

ریشه ایپکا
ipecac

ریشه بابا ادم
burdock - root

ریشه بر
root crop

ریشه برانداز
radical

ریشه پایی
rhizopod(an)

ریشه پیاز مانند
bulb

ریشه جبری عدد
radical

ریشه چغندر
beet

ریشه چه
radicle, rootlet

ریشه خاک
turf

ریشه خردل
horse-radish

ریشه خوار
rhizophagous

ریشه دار
deep-rooted, inveterate, time-honored

ریشه دار ناشی از عادت
habitual

ریشه دار کردن
fringe

ریشه داشتن
root

ریشه دندان
root

مترادف ها

base (اسم)
باز، ریشه، تکیه گاه، زمینه، پایه، پایگاه، اساس، بنیاد، مبنا، مرکز، شالوده، ته، بناء، ته ستون، صدای بم، عنصر

stub (اسم)
ریشه، کوتوله، ته، کنده، ته چک، ته سیگار، ته سوش، ته بلیط

germ (اسم)
جنین، ریشه، اصل، میکرب

ammonium (اسم)
امونیاک، ریشه

root (اسم)
ریشه، اصل، زمینه، پایه، اساس، بنیاد، عنصر، بن، بنیان، فرزند، اصول، سر چشمه، بنه

stem (اسم)
ریشه، دودمان، دنباله، میله، دسته، اصل، تنه، گردنه، ساقه

radical (اسم)
ریشه، اصل، بنیان، رادیکال، طرفدار اصلاحات اساسی، ریشگی، سیاست مدار افراطی، بن رست، علامت رادیکال، قسمت اصلی

pedigree (اسم)
ریشه، تبار، دودمان، نژاد، اشتقاق، شجره نامه

background (اسم)
ریشه، سابقه، زمینه، نهانگاه

genesis (اسم)
ریشه، پیدایش، سنخیت، منشاء، تولید، تکوین، سفر پیدایش، طرز تشکیل، پسوند به معنی ایجاد کننده

theme (اسم)
شاهد، ریشه، زمینه، انشاء، موضوع

germination (اسم)
ریشه، جوانه زنی، رویش

stump (اسم)
ریشه، خپله، ته سیگار، از پا درامده، بیخ و بن، کنده درخت، صدای افتادن چیز سنگین، کوتاه قد

پیشنهاد کاربران

واژه ریشه
معادل ابجد 515
تعداد حروف 4
تلفظ riše
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: rēšak]
مختصات ( ش ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی riSe
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
واژگان مترادف و متضاد
ریشه=ستاک
ریشه
بنیاد هندو اروپائی واژه ریشه راد - wrād یا ریشه و رشد که در فارسی باستان رسک resk و اوستا یرساجی yaresaji و در سانسکریت رهاتی vrhati ودر لاتینی ردیکس radix ودر انگلیسی ردیش raddish یا طربچه، root ، ریزم rhizome و ارادیکیت irradicate یا ریشه کنی میباشند.
...
[مشاهده متن کامل]

( من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم ) فریدون مشیری
بخشی برگرفته از
فرهنگ ریشه های هندواروپائی زبان فارسی
کردآ ورنده دکتر منوچهر آریاتپور

بن مایه
سرچشمه، ابتدا، شروع
وقتی می خواهیم علت و دلیل و منشا و سبب رویدادی را بیان کنیم از ریشه استفاده می کنیم. مثلا می گوییم من دیر خواهم آمد به این ریشه که در ترافیک گیر کنم. در اینجا منشا دیر آمدن و علت و دلیل و سبب و ریشه ی دیر آمدن گیر کردن در ترافیک خواهد بود.
بُنِه
ریشه، ریجه
ری، روی، سطح بالایی، مثل روی میز،
ریشه، ریجه: ری، روی، شه، جه
جایگاه روین، جایگاه بالایی، محل بالا رفتن و رشد یافتن، محلو زمان تولد و تولید شدن
اصل، بن، بنیاد، بیخ، پایه، رگه، جذر، رادیکال
ریشه:[ اصطلاح فرش بافی ]به پایه و اساس هر چیزی ریشه گویند که در فرش پایه و اساس را جفت چله ها ( یک چله زیر و یک چله رو ) یعنی همان ریشه ها انجام می دهند. بدیهی است که اگر ریشه های فرش ( جفت چله ها ) را
...
[مشاهده متن کامل]
از ساختمان فرش خارج کنیم آن فرش کاملاً از هم گسیخته می شود و این ریشه ها هستند که پس از نصب بر روی دار امکان بافت را میسر ساخته و ابعاد و رجشمار فرش را مشخص می نمایند.

ریشه در کرسی چینی : عرض کرسی از هر طرفِ دیوار باربر ، بین ۵ تا ۱۰ سانتیمتر بیشتر در نظر گرفته می شود تا توزیع وزن دیوار ، در سطح بزرگتری از پی انجام شود . ( اصطلاح بنایی و ساختمان سازی )
در جدولستان :بن
پایه
بن
بیخ
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس