chop (فعل)خرد کردن، جدا کردن، بریدن، شکستن، ریز ریز کردن، غذا خوردنcomminute (فعل)خرد کردن، تجزیه کردن، ریز ریز کردن، پودر شدن یا کردن، پودر کردنmince (فعل)خرد کردن، ریز ریز کردن، قیمه کردن، حرف خود را خوردن، تلویحا گفتن
خرد کردنخشخاش کردن. [ خ َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) ریزه ریزه کردن. ( از برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) . ریزریز کردن. بسیار خرد کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) :برگرفت آن آسیا سنگ و بزدبر مگس تا آن مگس واپس خزد ... [مشاهده متن کامل] سنگ روی خفته را خشخاش کردوین مثل برجمله عالم فاش کردمهر ابله مهر خرس آمد یقینکین او مهر است و مهر اوست کین. مولوی.Tear upnibble ریزریز در انگلیسی محاوره استفاده میشود مثال:i just nibble it down the sizeمن انرا با دندان ریز ریز کردمرتم+ عکس و لینک