روشنی

/rowSani/

    brightness
    luminosity
    clearness
    lucidity
    vividness
    clarity
    light
    lightness
    perspicuity
    specificity
    sunniness

مترادف ها

clarification (اسم)
تصریح، وضوح، روشنی

shine (اسم)
پرتو، فروغ، تابش، برق، روشنی، سو، درخشش، پرتلالوء، براقی

irradiance (اسم)
درخشندگی، تابش، لوستر، روشنی، تابندگی

irradiancy (اسم)
درخشندگی، تابش، لوستر، روشنی، تابندگی

lucidity (اسم)
روشن بینی، وضوح، روشنی، اشکاری، دوره سلامتی و هوشیاری، شفاف بودن

perspicuity (اسم)
زیرکی، روشن بینی، وضوح، روشنی، صراحت، تیز بینی، شفافی، روش فکری

clarity (اسم)
وضوح، روشنی، نظم و ترتیب، تمیزی

expressiveness (اسم)
روشنی، سلاست

glim (اسم)
درخشندگی، روشنی، نور شمع، درک جزئی

پیشنهاد کاربران

فروزش. [ ف ُ زِ ] ( اِمص ) فروز. روشنی :
ز قیصر بپرسید و پوزش گرفت
بر آن رومیان بر فروزش گرفت.
فردوسی.
چو از تاج دارا فروزش گرفت
همای اندر آن کار پوزش گرفت.
فردوسی.
ضوء
روشنی: در پهلوی روشنیه rōšnīh بوده است .
( ( بدان را ز بد دست کوته کنم؛
روان را سوی ِروشنی ره کنم. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 263. )

معنی نور و روشنی = تابان
سنا

بپرس