روشن=روژن=روزن= روزنه
روشن= متضاد تاریک
پدیداراورنده
سایم
روشن: آگاه
بارِق
روش/روژ/روج/روز/روخش گویه های پارسی پهلوی این واژه اند بچم روشنایی و فروغ و روز و آفتاب و خوشید
بفر مردم ایرج نژادان
جهان روشا کند خور بامدادان
روشا /روشاگر/روشه/افروغ/افروغ/روشا /روشیه /روشاگ خود درست است نیاز به ن روشن ندارد
... [مشاهده متن کامل]
به جفت کسان چشم هرگز مروش
بترس از خدا و جهان را بکوش.
گرشاسپنامه
سعدی در گلستان گوید
زور می باید نه زر سی بانوان
گرزکی بخترترن از ده مه گوشت
پر هفتا ثله واگردد جوان
کور گر بیند بخوابش چشم روشت
واژه روشن
معادل ابجد 556
تعداد حروف 4
تلفظ ro[w]šan
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [پهلوی: rošn]
مختصات ( رَ وِ شْ ) [ په . ]
آواشناسی rowSan
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
من یکی رو میشناختم اسم آقا روشن بود گفتند قبلتر روشن برا پسرا بوده و روشنه دخترونشه. یعنی اسم روشن پسرانه هست واسم روشنه دخترانه اش میشه و اینجور درسته
روشن و روشت = روش
روشن زمانه بران سان بود
که فرمان دادار کیهان بود
فردوسی
تنک رنگ. [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ رَ ] ( ص مرکب ) دارای رنگی روشن و شفاف و لطیف. مقابل تیره رنگ :
تا به یاقوت تنک رنگ بماند گل سرخ
تا به بیجاده ٔ گلرنگ بماند گل نار.
فرخی.
بهیة
مشعشع، منور، نورانی، نوردار، آشکار، بارز، بدیهی، صریح، عیان، قطعی، مبرهن، محقق، مشخص، مشهود، معلوم، معین، واضح، کوک، گویا، براق، تابان، جلی، رخشان، متجلی، زلال، شفاف
روشن:
دکتر کزازی در مورد واژه ی روشن می نویسد : ( ( روشن در پهلوی روشْن rōšn بوده است ) . ) )
( ( چو دریا و چون کوه و چون دشت و راغ
زمین شد به کردار روشن چراغ ) )
استاد می گوید :با پدید آمدن آسمانها و جنبیدن آنها، پدیده های گیتی چون :دریا و کوه و دشت و راغ در وجود آمدند و زمین از فروغ و روشنی همانند چراغی تابان شد.
... [مشاهده متن کامل]
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 192 )
روشن : تحریف روزان ( دارنده صفت روز ) بوده است کلمه روز را در کردی رُژ و در فرانسوی ژور تلفظ می کنند.
روشن : واژه ی روشن با واژه ی روز همریشه است .
دکتر کزازی در مورد واژه ی روشن می نویسد : ( ( روز در پهلوی روچ roč می باشد که ریختی دیگر از آن رُوش است که در روشن و روشنایی هنوز مانده است . ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 170 )
روشن به ترکی: پارلاق ، ایشیقلی ، ضیالی
روشن : نیک و خوش
ولیکن نبیند کس آهوی خویش ؛
تو را روشن آید همی خوی ِ خویش.
معنی بیت : کسی عیب خودش را نمی بیند. به همین خاطر تو هم فکر می کنی خوش خو و خوش اخلاق هستی
نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۱۷۲.
بارق
مبین
رنگ روشن به عربی faateh
روشن/روسن/روژن و. . . . .
روشن=رو شن
رو=رفتن روان روح
شن=شان سان ژان =دانا
روشن=خدای دانا روح دانا
در زبان عرب خمسه فارس
کَبرِه = به معنی روشن کن به کار برده می شود
نورانی
نام پسر در زبان لری بختیاری به معنی
نورانی.
Roshen
روشن . [ رَ وِ شْ ] همان روش است. شیوه. طرز. طریقه. راه. هنجار:
برین دشت، هم دار و هم منبر است
روشن جهان زیر تیغ اندر است
فردوسی
تو این را دروغ و فسانه مدان
به یک سان روشن زمانه مدان
فردوسی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٤)