روشن

/rowSan/

    well-defined
    clear
    clear-cut
    distinct
    explicit
    bright
    lit
    lighted
    articulate
    on
    that can see
    live
    in blast
    well-informed
    fair

فارسی به انگلیسی

روشن از نور ماه
moonlit

روشن بین
clearheaded, clearsighted, lucid, clear-sighted

روشن بینی
acuity, lucidity, clear-sightedness, clairvoyance

روشن بینی روحی
satori

روشن سازی
definition, elucidation, illumination

روشن شدن
clear, kindle, light, to light up, to clear up, to be kindled, to be made clear, to beenlightened

روشن شدن ابهام داستان
denouement

روشن شدن اتش
inflame

روشن شده توسط نور خورشید
sunlit

روشن ضمیر
illuminate of a clear conscience

روشن ضمیر شدن
irradiate

روشن ضمیر کردن
enlighten, irradiate

روشن ضمیر یا روشن روان
of an enlightened mind, illumined

روشن ضمیری
enlightenment

روشن فکر
broad-minded, intellectual, open-minded, enlightened, broad-minded, intellectual, longhair, longhaired, open-minded

روشن فکرانه
intellectual

روشن فکری
enlightenment

روشن گویی
enunciation

روشن و خاموش کردن
flash

روشن و خاموش کردن چراغ اتومبیل
blink

مترادف ها

alight (صفت)
سوزان، شعله ور، روشن

light (صفت)
خفیف، خل، چابک، باز، تابان، روشن، ضعیف، بی عفت، زود گذر، هوس باز، سبک، هوس امیز، اسان، اندک، سهل، سهل الهضم، کم، اهسته، سبک وزن، بی غم و غصه، وارسته، کم قیمت

bright (صفت)
درخشان، فروزان، زرنگ، تابان، روشن، با هوش، تابناک، افتابی، باکله

on (صفت)
روشن، برقرار، باعتبار

alive (صفت)
در قید حیات، حساس، روشن، زنده، سرزنده

clean (صفت)
روشن، پاکیزه، عفیف، طاهر، تمیز، پاک، صاف، زلال، نظیف، باطراوت

definite (صفت)
قطعی، صریح، معلوم، محدود، روشن، مسلم، مقرر، تصریح شده

explicit (صفت)
صریح، روشن، اشکار، صاف، واضح

express (صفت)
صریح، سریع، روشن، مخصوص، سریع السیر

unequivocal (صفت)
صریح، روشن، غیر مبهم، بدون ابهام، اشتباه نشدنی

shrill (صفت)
تیز، روشن، شبیه صفیر

vivid (صفت)
روشن، زنده، سرزنده، سرحال، خرم، سر سخت، واضح

set (صفت)
دقیق، روشن، لجوج، واقع شده

transparent (صفت)
روشن، پیدا، نا پیدا، شفاف، فرانما، نور گذران، پشت نما

intelligible (صفت)
معلوم، روشن، قابل فهم، مفهوم، فهمیدنی

sunny (صفت)
روشن، خوشحال، تابناک، افتابی، افتاب رو، رو بافتاب

limpid (صفت)
روشن، صاف، زلال، ناب

lucid (صفت)
درخشان، روشن، زلال، واضح، شفاف، سالم

clean-cut (صفت)
صریح، روشن، واضح

distinct (صفت)
روشن، واضح، متفاوت، متمایز، مجزا

pellucid (صفت)
روشن، شفاف، سلیس، بلورین، حائل ماوراء

clear-cut (صفت)
صریح، روشن

cloudless (صفت)
روشن، بی ابر

serene (صفت)
ساکت، روشن، ارام، صاف، متین، بی سر و صدا

diaphanous (صفت)
روشن، شفاف

eidetic (صفت)
روشن، هویدا

elucidated (صفت)
روشن

fogless (صفت)
روشن، عاری از مه

luculent (صفت)
روشن، واضح، نور افشان، نورانی

legible (صفت)
روشن، خوانا

lightsome (صفت)
درخشان، چابک، روشن، خوشدل، شوخ، سبک، برنگ روشن

nitid (صفت)
براق، روشن، شفاف

perspicuous (صفت)
صریح، روشن، واضح، شفاف

transpicuous (صفت)
روشن، اشکار، واضح، شفاف، فرا اشکار

پیشنهاد کاربران

روشن=روژن=روزن= روزنه
روشن= متضاد تاریک
پدیداراورنده
سایم
روشن: آگاه
بارِق
روش/روژ/روج/روز/روخش گویه های پارسی پهلوی این واژه اند بچم روشنایی و فروغ و روز و آفتاب و خوشید
بفر مردم ایرج نژادان
جهان روشا کند خور بامدادان
روشا /روشاگر/روشه/افروغ/افروغ/روشا /روشیه /روشاگ خود درست است نیاز به ن روشن ندارد
...
[مشاهده متن کامل]

به جفت کسان چشم هرگز مروش
بترس از خدا و جهان را بکوش.
گرشاسپنامه
سعدی در گلستان گوید
زور می باید نه زر سی بانوان
گرزکی بخترترن از ده مه گوشت
پر هفتا ثله واگردد جوان
کور گر بیند بخوابش چشم روشت

واژه روشن
معادل ابجد 556
تعداد حروف 4
تلفظ ro[w]šan
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [پهلوی: rošn]
مختصات ( رَ وِ شْ ) [ په . ]
آواشناسی rowSan
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
من یکی رو میشناختم اسم آقا روشن بود گفتند قبلتر روشن برا پسرا بوده و روشنه دخترونشه. یعنی اسم روشن پسرانه هست واسم روشنه دخترانه اش میشه و اینجور درسته
روشن و روشت = روش
روشن زمانه بران سان بود
که فرمان دادار کیهان بود
فردوسی
تنک رنگ. [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ رَ ] ( ص مرکب ) دارای رنگی روشن و شفاف و لطیف. مقابل تیره رنگ :
تا به یاقوت تنک رنگ بماند گل سرخ
تا به بیجاده ٔ گلرنگ بماند گل نار.
فرخی.
بهیة
مشعشع، منور، نورانی، نوردار، آشکار، بارز، بدیهی، صریح، عیان، قطعی، مبرهن، محقق، مشخص، مشهود، معلوم، معین، واضح، کوک، گویا، براق، تابان، جلی، رخشان، متجلی، زلال، شفاف
روشن:
دکتر کزازی در مورد واژه ی روشن می نویسد : ( ( روشن در پهلوی روشْن rōšn بوده است ) . ) )
( ( چو دریا و چون کوه و چون دشت و راغ
زمین شد به کردار روشن چراغ ) )
استاد می گوید :با پدید آمدن آسمانها و جنبیدن آنها، پدیده های گیتی چون :دریا و کوه و دشت و راغ در وجود آمدند و زمین از فروغ و روشنی همانند چراغی تابان شد.
...
[مشاهده متن کامل]

( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 192 )

روشن : تحریف روزان ( دارنده صفت روز ) بوده است کلمه روز را در کردی رُژ و در فرانسوی ژور تلفظ می کنند.
روشن : واژه ی روشن با واژه ی روز همریشه است .
دکتر کزازی در مورد واژه ی روشن می نویسد : ( ( روز در پهلوی روچ roč می باشد که ریختی دیگر از آن رُوش است که در روشن و روشنایی هنوز مانده است . ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 170 )
روشن به ترکی: پارلاق ، ایشیقلی ، ضیالی
روشن : نیک و خوش
ولیکن نبیند کس آهوی خویش ؛
تو را روشن آید همی خوی ِ خویش.
معنی بیت : کسی عیب خودش را نمی بیند. به همین خاطر تو هم فکر می کنی خوش خو و خوش اخلاق هستی
نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۱۷۲.

بارق
مبین
رنگ روشن به عربی faateh
روشن/روسن/روژن و. . . . .
روشن=رو شن
رو=رفتن روان روح
شن=شان سان ژان =دانا
روشن=خدای دانا روح دانا

در زبان عرب خمسه فارس
کَبرِه = به معنی روشن کن به کار برده می شود
نورانی
نام پسر در زبان لری بختیاری به معنی
نورانی.
Roshen

روشن . [ رَ وِ شْ ] همان روش است. شیوه. طرز. طریقه. راه. هنجار:
برین دشت، هم دار و هم منبر است
روشن جهان زیر تیغ اندر است
فردوسی
تو این را دروغ و فسانه مدان
به یک سان روشن زمانه مدان
فردوسی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٤)

بپرس