روان

/ravAn/

    fluid
    liquid
    soul
    spirit
    psyche
    fluent
    breath
    fluently
    smooth
    psycho-
    psychoneurotic
    runny
    silver-tongued
    facile
    flowing
    running
    fluent soul

فارسی به انگلیسی

روان اشفتگی
delirium

روان اشفتگی الکلی
delirium tremens

روان اگاهی
insight

روان بودن
flow, run

روان بیمار
psychopathic, sickie

روان بیمارانه
psychopathic

روان پالش
catharsis

روان پالشی
cathartic

روان پریش
psychotic

روان پریشی
psychosis

روان پزشک
psychiatrist, psychotherapist, headshrinker

روان پزشکی
psychiatry, psychotherapy, psychic medicine, psychiatry, psychotherapy

روان تنش
stress

روان تنی
psychosomatic

روان تکان
trauma, traumatic

روان تکانشی
traumatic

روان درستی بهداشت)
sanity

روان درمان
psychological

روان درمانگر
psychotherapist

روان درمانی
psychotherapy

مترادف ها

psyche (اسم)
روح، روان

spirit (اسم)
معنی، روح، جان، روان، جرات، رمق، روحیه، مشروبات الکلی

spirit (صفت)
روان

current (صفت)
رایج، روان، متداول، معاصر، جاری، باقی، شایع، تزند، سیال

versatile (صفت)
زیرک، متحرک، روان، همه کاره، تطبیق پذیر، دارای استعداد و ذوق، متنوع و مختلط، چندسو گرد

clear (صفت)
صریح، معلوم، ظاهر، اشکار، پیدا، باصفا، طاهر، صاف، زلال، واضح، شفاف، بارز، جلی، سلیس، روان، ساطع

handy (صفت)
اماده، قابل استفاده، دم دستی، ماهر، چابک، چالاک، سودمند، سریع، موجود، روان، دستی، مقتدر، بسهولت قابل استفاده، سهل الاستعمال، بادست انجام شده، استاد در کار خود

easy (صفت)
ساده، ملایم، اسوده، سبک، روان، اسان، سهل، بی زحمت، بدون اشکال

fluid (صفت)
سائل، روان، سیال، ابگونه، نرم وا بکی

liquid (صفت)
سائل، روان، سیال، ابگونه، پول شدنی، چیز ابکی، نقد شو، سهل وساده

smooth (صفت)
ساده، بی مو، ملایم، صاف، سلیس، روان، نرم، بدون اشکال، هموار، صیقلی، دلنواز، قسمت صاف هر چیز، بی تکان

glib (صفت)
لا قید، سلیس، روان، لیز، چرب زبان، زبان دار

fluent (صفت)
سلیس، روان

cursive (صفت)
روان

profluent (صفت)
روان، پرجریان، جاری به مقدار زیاد

voluble (صفت)
پر حرف، سلیس، روان، چرب و نرم

پیشنهاد کاربران

روان دو معنی دارد یکی به معنای جاری مثلا قلبم روانه دلت شد
ان روان از روح و روان می اید
روان: خاستگاه خرد، هوش، احساس و اراده که دارای دو بخش خودآگاه و ناخودآگاه است و هستی اش وابسته به جان می باشد. این واژه در اوستایی اوروَن urvan، در سغدی اِروان ervAn و رووان ruvAn، در پارتی اَروان arvAn و رووان ruvAn و در مانوی و پهلوی رووان ruvAn بوده است.
روان در علوم معنوی
ذهن از جهان غیرمادی است و دارای ۵۲ عامل روان و ۱۶ بعد حافظه هست . ( به قسمت پیشنهادها در آبادیس و کلمه ذهن مراجعه شود ) . زمانی که موضوعی چه مادی و چه غیرمادی در دل متجلی میشود ، همراه با ۷ عامل روان همگانی است که متعاقبا پس از پدیدار شدن یک آگاهی ، سایر عاملهای روان بر روی آن آگاهی پدیدار شده ، ارزش گذاری مجدد کرده و آگاهیهای بعدی تولید میشوند .
...
[مشاهده متن کامل]

پس عاملهای روان ، موجب تولید آگاهی یا دانستگی در دل هستند . حال چرا به آن " روان " گفته شده ؟ چون این عاملها با سرعت بسیار بالا ( میلیون در ثانیه ) ، دائما وارد دل شده تا بر روی موضوع ارزش گذاری کنند و آگاهی را در دل نگه دارند . همچون یک جریان آب می باشد . هیچ لحظه متوقف نمیشوند و بعد از مرگ کالبد فیزیکی نیز ادامه دارند . اگر دل هم نباشد ، در خودِ ذهن نیز در حال چرخشند. ( در ۱۶ بعد حافظه ذهن ) .
پس دائما در حال جاری بودن هستند . پس روان هستند .
روان : آنچه که دائما در حال حرکت و جاری است و متوقف نمی شود . پس روان آدمی ، یک چرخه توقف ناپذیر ، نا ایستا، در دل آدمی و ذهن هست . و ما در هستی ، تنها یک ذهن داریم .
این تصور که هر شخص ، یک ذهن جدا دارد ، نادرست است .
اما هر شخص ، یک دل جداگانه دارد .
دل ، قابلیت دریافت روان را از ذهن دارد . پس هر آدمی نسبت به دل خودش ، قابلیت دریافت عاملهای روان از یک ذهن جهان شمول را دارد .

ریشه یِ واژه یِ " رَوان" به چمِ "جان، روح":
در زبانِ اوستاییِ کهن و جوان واژگانِ " - urun" و " - urvan" به چمِ "رَوان، جان، روح" بوده است. " urvan" در زبانِ اوستایی " نَرینه نام ( =Maskulinum ) " بوده است.
...
[مشاهده متن کامل]

این واژه در پیوند با آدمی با قوه/نیرویِ جاودانه که این قوه/نیرو همه کردارهایِ وی را تعیین می کند و پس از مرگ باید پاسخگوی کردارهایِ وی باشد، بکار رفته است؛ و همچنین در کاربردهایِ دیگر.
این واژه در زبان پارسیِ میانه - پهلوی به ریختِ " ruvān " و در پارسیِ کُنونی به ریختِ " رَوان:ravān" آمده است.
پَسگَشت:
ستونهایِ 1537 و 1541 از نبیگِ "فرهنگنامه زبانِ ایرانیِ کهن" ( کریستین بارتولومه )

روانروان
واژه روان
معادل ابجد 257
تعداد حروف 4
تلفظ ravān
نقش دستوری صفت
ترکیب [[پهلوی]] ( صفت )
مختصات ( ~. ) ( ق . )
آواشناسی ravAn
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی عمید۰
فرهنگ لغت معین
فرهنگ بزرگ سخن
( مهجة ) مهجة. [ م ُ ج َ ] ( ع اِ ) جان و روح. ( غیاث اللغات ) . روح. ( از اقرب الموارد ) . جان. ( السامی ) ( مهذب الاسماء ) ( آنندراج ) . || خون یا خون دل. ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) . خون میان دل.
...
[مشاهده متن کامل]
( غیاث اللغات ) . خون که در درون دل است. سویداء. حبةالقلب. ثمرةالقلب. ( از یادداشتهای مؤلف ) . || خلاصه هرچیز. ( غیاث اللغات ) . خالص از هرچیزی. ازهری گفته است : بذلت له مهجتی ؛ أی بذلت له نفسی و خالص ما اقدر علیه. ج ، مُهَج ، مُهَجات. ( از اقرب الموارد ) .

عقیدت ارباب مودّتبدین حضلت پسندیده صافی تر گردد
● رَوان: 1 - در علم روانشناسی؛ یعنی مجموعِ کارکردهایِ مغزِ انسان.
2 - روان در معنای لغوی به چند معناست؛
یک: جاری؛ حافظ می گوید: سوز ِدل اشکِ روان آهِ سحر ناله ی شب // این همه از نظر لطف شما می بینم
...
[مشاهده متن کامل]

دو: رونده یا در حال رفتن
سه: بدون هیچ درنگ و وقفه و فاصله ای در انجام دادن عملی. مثلاً: او در دادگاه بسیار روان صحبت کرد.
چهار: روح انسان. حافظ می گوید: از روان بخشی عیسی نزنم دم هرگز // زان که در روح فزایی چو لبت ماهر نیست.

روان :
دکتر کزازی در مورد واژه ی روان می نویسد : ( ( روان در پهلوی رُوان ruwān بوده است . در باور شناسی کهن ایرانی ، روان یکی از پنج گوهر و بنیادی است که در هستی آدمی نهفته است : 1 ) اهو ahw یا اخو axw که نیروی زیستی است ؛ 2 ) بوذ bōz یا بوی bōy که نیروی دریابنده و حسّی است ، 4 ) دن dēn ، در اوستایی دئنا daena ، در پارسی " دین " که بنیادی است مینوی و می توان به گونه ای آن را با وجدان سنجید 5 ) فروهر frawahr که می توان آن را با آنچه تن تابان و همال ِ آذین خوانده می شود ، سنجید . ) )
...
[مشاهده متن کامل]

خرد تیره و مردْ روشن روان،
نباشد همی شادمان، یک زمان.
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 182 )

روان را گروگان کردن: قول مردانه دادن، کنایه از سوگند خوردن، پیمان کردن
<< که چندین، به سوگند، پیمان کند؛
به خوبی، روان را گروگان کند؛>>
نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۲۸۷. 》

اکسیژن

اعصاب. مغز
روح، جان
روان به درستی معنی پارسی واژهٔ عربی روح است . برخی معتقد به بازگشت روح یا وازایش هستند.
محتویات [نمایش]
دین اسلام [ویرایش]
این واژه در قرآن مجید ۲۱ بار تکرار شده است، و معانی متعددی دارد. از جمله:
...
[مشاهده متن کامل]

فرشته وحی ( جبرئیل ) ؛ که به صورت «روح القدس» ( نحل، ۱۰۳ ) و «روح الامین» ( شعراء، ۱۹۳ ) به کار رفته است.
فرشته ای که بالاتر از همه ملایک است، یا موجودی برتر از ملایک. ( قدر، ۴ ) ( نبأ، ۳۸ ) ( معارج، ۴ و ۵ ) .
روح مستقل از جسم در انسان ( نفس انسانی ) :
قرآن در آیات ۲۹ حجر، ۷۲ «ص» و ۹ سجده می فرماید: خدا پس از تکمیل خلقت انسان و نظام بخشیدن به آن، از روح خویش در آن دمید، و سپس به فرشتگان دستور داد بر او سجده کنند.
در جهان بینی اسلامی، انسان از دو چیز مختلف آفریده شده است، که یکی در حد اعلای عظمت، و دیگری ظاهراً در حد ادنی از نظر ارزش. [نیازمند منبع] جنبه مادی انسان را گل بد بوی تیره رنگ ( لجن ) تشکیل می دهد، و جنبه معنوی او را چیزی که به عنوان روح خدا از آن یاد شده است.
آئین بهائی [ویرایش]
در آثار دین بهائی از پنج نوع روح صحبت به میان آمده که به شرح زیر است:[۱]
روح نباتی
روح حیوانی
روح انسانی
روح ایمانی
روح القدس
بهائیان معتقدند که انسان به خاطر کامل نبودن عقل انسانی، از شناخت و درک روح عاجز است. [۲]
چون انسان و در واقع عقل او مادی است هرگز نمی تواند درک مسائل غیر مادی، مانند خداوند و روح را بکند و در کتاب های آسمانی اگر مطلبی در مورد روح باشد، در مورد خصائص روح است نه ماهیت آن و در این راستا دین بهائی هم از بقیه ادیان مستثنی نیست.
زمان پیدایش روح [ویرایش]
در مورد زمان پیدایش روح، شوقی افندی، ولی امرالله در دین بهائی، اینچنین می گوید:
« نفس یا روح انسانی هم زمان با انعقاد نطفه جسمانی به وجود می آید. »
[۳]
بقای روح [ویرایش]
در مورد بقای روح عبدالبهاء می نویسد:
« روح انسانی را بدایت است، ولی نهایت نه. الی الابد باقی و برقرار است. »
[۴]
ترقی روح [ویرایش]
بهائیان معقدند روح انسانی به ترقیات خود در عالم الهی در مرتبه مخصوص خود ادامه می دهد و این ترقیات روحانی بسته به فیض الهی است و یکی دیگر از عوامل موثر در ترقی، دعا و مناجاتی است که در حق متوفی خوانده می شود»[۵]
عوالم روحانی و جسمانی از یکدیگر جدا نیستند.
رشد و نمو درخت که ریشه هایش عمیقا در خاک است با وجود اینکه رتبه اش از خاک بالاتر است ولی برای حفظ حیات خود به آن وابسته است و علی رغم وابستگی در خلاف جهت آن رشد می کند و این دقیقا مانند نیاز انسان به این عالم برای رشد روحانیش است.
بعضی از اعضاء در عالم رحم مانند چشم بی فایده اند ولی با ورود به این عالم و به کمک آفتاب ارزنده ترین حس که بینایی است را به انسان عطا می کند و به همین قیاس فضائلی که انسان در این عالم کسب می کند با کیفیاتی که در عالم روحانی بعد موجود و بر ما در این عالم فانی مجهول است سبب ترقیات روح در عالم بعد خواهد شد. [۶]
بهاءالله می نویسد:«فرق این عالم با آن عالم مثل فرق عالم جنین است با این عالم»[۷]
روح از نظر روح شناسی نوین [ویرایش]
حسن رهبر زاده رئیس فعلی انجمن روحی ایران در کتاب خود شناخت ارواح موارد زیر را آورده است:
تشریح عوالم هفت گانه ارواح[۸]
گزارشات یک روح از جهان اول یا جهنم و سپس رشد وی به جهان دوم یا اعراف [۹]
شرحی از چگونگی زیست ارواح در جهان سوم روحی یا بهشت: [۱۰]
پانویس [ویرایش]
↑ مفاوضات، عبدالبهاء، انتشارات مرآت ۱۹۲۰ میلادی، صفحه ۱۴۸ ( [۱] )
↑ منتخباتی از آثار حضرت بهاءالله شماره۸۳
↑ ترجمه ای Messages to Alaska
↑ مفاوضات صفحه ۱۱۴
↑ مفاوضات صفحه ۱۷۴
↑ روح انسانی/ تالیف: ادیب طاهر زاده
↑ منتخباتی از آثار حضرت بهاءالله شماره ۸۱
↑ شناخت ارواح، حسن رهبرزاده جلد 1 صفحه 180 تا 182
↑ شناخت ارواح، حسن رهبرزاده جلد 1 صفحه 156 تا 158
↑ شناخت ارواح، حسن رهبرزاده جلد 1 صفحه 249 تا 251
جستارهای وابسته [ویرایش]
برهان های اثبات وجود و تجرد روح
منابع [ویرایش]
تفسیر نمونه، ج ۱۱، صص ۷۸ و ۷۹، ناصر مکارم شیرازی.
قاموس قرآن، ج ۳، صص ۱۳۱ تا ۱۳۹، سید علی اکبر قرشی، دار الکتب الاسلامیه.
دانشنامه قرآن و قرآن پژوهی، صص ۱۱۲۱ تا ۱۱۲۳، بهاءالدین خرمشاهی.
رده های صفحه: متافیزیک تعالیم اجتماعی بهائی اصطلاحات مسیحی عقاید مذهبی نامیرایی یوگا فرافلسفه ارتباط با ارواح معنویت
از ویکی پدیا
قس
الروح عبارة عن مصطلح ذی طابع دینی وفلسفی یختلف تعریفه وتحدید ماهیته فی الأدیان والفلسفات المختلفة، ولکن هناک إجماع على أن الروح عبارة عن ذات قائمة بنفسها، ذات طبیعة معنویة غیر ملموسة. ویعتبرها البعض مادة أثیریة أصلیة من الخصائص الفریدة للکائنات الحیة. استنادا إلى بعض الدیانات والفلسفات فإن الروح مخلوقةً من جنسٍ لا نظیر له فی عالم الموجودات وهو أساس الإدراک والوعی والشعور. وتختلف الروح عن النفس حسب الاعتقادات الدینیة فالبعض یرى النفس هی الروح والجسد مجتمعین ویرى البعض الآخر إن النفس قد تکون أو لا تکون خالدة ولکن الروح خالدة حتى بعد موت الجسد.
هناک جدل فی الدیانات والفلسفات المختلفة حول الروح بدءا من تعریفها ومرورا بمنشأها ووظیفتها إلى دورها أثناء وبعد الموت حیث أن هناک اعتقاد شائع أن للروح استقلالیة تامة عن الجسد ولیس لها ظهور جسدی أو حسی، ولا یمکن مشاهدة رحیلها ویعتقد البعض أن مفارقة الروح للجسد هی تعریف للموت ویذهب البعض الآخر إلى الاعتقاد أن الروح تقبض فی حالتی الموت والنوم، ففی حالة الموت تقبض الروح وتنتهی حیاة الجسد، وفی حالة النوم تقبض الروح ویظل الجسد حیا. المزید عن الروح والنفس والإدراک فی الترجمة العبریة لکلمة الروح هی نفیش Nephesh وهی أقرب لکلمة النفس العربیة، أما کلمة . . .

چشمه ی جوشان
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس