راهی کردن
رهگذر
هدایت کننده
هم خانواده رهسپار. مناجات . نایل. دریغ. غریب. ایام . منظومه. اسرار. کام.
رهسپار طایفه ی مهمی از ایل بزرگ بیرانوند
زنده باد لک و لکستان بزرگ
عازم رهگذر
رهسپار میشه مسافر و راهی البته بر خی اوقات معنی رهسپر هم میده
راهی . عازم . رهگذر. رهسپر
معنی رهسپار راهی. و عازم و. . . . . .
راهگذار، رهسپر، رهگذر، سیاح، عازم، مسافر، روانه، گسیل
مسافر: در گویش لُری طوایف جنوب خوزستان و همچنین در استان کهگیلویه و بویراحمد، پیشتر واژه ی "رَه وار" برای "مسافر" استفاده می شد که همانند آن در فارسی "راه وار" می باشد.
روانه گشتن
راهی
مسافر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)