رها کردن


    abandon
    discontinue
    disengage
    dislodge
    leave
    loosen
    relax
    release
    divest
    extricate
    forsake
    loose
    manumit
    unclasp
    uncouple
    unloose
    turn
    ditch
    to set at liberty
    to drop
    to let go
    to abandon
    [rare.] todivorce
    desert
    relinquish
    rid
    to set at liberty
    to drop
    to let go
    to abandon
    to divorce

فارسی به انگلیسی

رها کردن از دست خود
unhand

رها کردن از زیر بار
unburden

رها کردن بند کمربند
unbuckle

رها کردن خود از گیر ترس
quit

رها کردن شغل
vacate

رها کردن عنان
unleash

رها کردن قلاب
unfasten

رها کردن گیره
unfasten

رها کردن گیره کمربند
unbuckle

رها کردن مهار
unleash

مترادف ها

abandon (فعل)
رها کردن، تسلیم شدن، ترک گفتن، واگذار کردن، تبعید کردن، دل کندن

drop (فعل)
رها کردن، چکیدن، انداختن، سقوط کردن، ژوشیدن، از قلم انداختن

unleash (فعل)
رها کردن، از بند باز کردن

release (فعل)
رها کردن، ازاد کردن، مرخص کردن، منتشر ساختن

liberate (فعل)
رها کردن، تجزیه کردن، ازاد کردن

leave (فعل)
رها کردن، ترک کردن، گذاشتن، شدن، عازم شدن، رفتن، عزیمت کردن، ول کردن، دست کشیدن از، برگ دادن، رهسپار شدن، باقی گذاردن، متارکه کردن

surrender (فعل)
رها کردن، تسلیم شدن، واگذار کردن، سپردن، تحویل دادن

dispossess (فعل)
رها کردن، دور کردن، محروم کردن، بیرون کردن، بی بهره کردن، از تصرف محروم کردن، خلع ید کردن

unfold (فعل)
رها کردن، اشکار کردن، فاش کردن، باز کردن، اشکار شدن، تاه چیزی را گشودن

let (فعل)
رها کردن، اجازه دادن، گذاشتن، درنگ کردن، ول کردن، اجاره دادن، اجاره رفتن

loose (فعل)
رها کردن، برطرف کردن، حل کردن، سبکبار کردن، درکردن، شل و سست شدن، نرم و ازاد شدن، از قید مسئولیت ازاد ساختن

forgo (فعل)
رها کردن، صرفنظر کردن از، خودداری کردن از، چشم پوشیدن از

forsake (فعل)
رها کردن، انکار کردن، ول کردن، پشت سرگذاشتن

unfix (فعل)
رها کردن، ازاد کردن، غیر ثابت کردن، باز کردن

disencumber (فعل)
رها کردن، سبکبار کردن، از قید ازاد کردن

shoot (فعل)
رها کردن، زدن، جوانه زدن، درکردن، سبز شدن، پرتاب کردن، عکسبرداری کردن، گلوله زدن، رها شدن، امپول زدن، فیلمبرداری کردن، درد کردن

disembarrass (فعل)
رها کردن، از گرفتاری خلاص کردن

disentangle (فعل)
رها کردن، باز کردن، از گیر در اوردن

extricate (فعل)
رها کردن، ازاد کردن، خلاصی بخشیدن

hang off (فعل)
رها کردن، پس زدن

trigger (فعل)
رها کردن، راه انداختن، ماشه کشیدن

unbend (فعل)
رها کردن، باز کردن، شل کردن، راست کردن

unhand (فعل)
رها کردن، ول کردن، از دست دادن، از دست باز کردن

uncouple (فعل)
رها کردن، جدا کردن، باز شدن، از قلاده باز کردن، از حالت زوجی خارج کردن

unbolt (فعل)
رها کردن، گشودن، باز کردن

uncork (فعل)
رها کردن، چوب پنبه بطری را بر داشتن

unfasten (فعل)
رها کردن، ازاد کردن، باز کردن

unhook (فعل)
رها کردن، شل کردن، از قلاب باز کردن

unloose (فعل)
رها کردن، ازاد کردن، گشودن، ضعیف کردن، ول کردن، شل کردن

پیشنهاد کاربران

در اوستا:
vādāya
vād
رهاکردن
بیرون کشیدن
. . .
با واژه "وادی - واد" قرآن عربی مبین" هیچ ارتباطی ندارد وهم ریشه نیستند.
به
وادی
وأد
. . .
مطالعه کنید.
وبه اباطیل اقاویل کار توجّه نکنید
از چیزی مردن: چشم پوشی و نادیده انگاشتن .
دکتر شفیعی کدکنی در مورد " از چیزی مردن" می نویسد : ( ( از چیزی مردن با مطلق مردن تفاوت دارد. " مردن از "به معنی اعراض کردن و از چیزی خود را رهایی دادن است و این تعبیر هم در فارسی و هم در عربی ، در زبان تصوف عصر سنایی و بعد از او رواج داشته است . ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( بمیر ای حکیم از چنین زندگانی
ازین زندگانی چو مردی بمانی ) )
( تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل قصاید سنائی، دکتر شفیعی کدکنی، زمستان ۱۳۸۳، ص 462. )

رها کردن و گذاشتن. ( آنندراج ) . گذاشتن و رها کردن جانوران و غیره. ( غیاث ) . یله کردن. رها کردن. ول کردن :
دارید سر ای طایفه دستی بهم آرید
ورنه سرتان دادم خیزید معافید.
سنایی.
عطار چو مرغ تست او را
...
[مشاهده متن کامل]

سرنتوانی ز آشیان داد.
عطار.
چون آدم را سر به این وحشت سرای دنیا در دادند. ( مرصاد العباد ) .
صبا ز لطف بگو آن غزال رعنا را
که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را.
حافظ.
پروا نمیکنی و بهر کس که دل دهم
چون بیندم بداغ تو سر میدهد مرا.
بابافغانی.

پشت پا زدن. [ پ ُ زَ دَ ] ( مص مرکب ) ( یا. . . بر چیزی ) با تحقیر و استخفاف رد کردن. بدور افکندن. رها کردن. چشم پوشیدن. ترک گفتن. ترک دادن. ( برهان قاطع ) . اعراض نمودن. ول کردن. ( در تداول عوام ) : اما می ترسیدم که از سر شهوت برخاستن و لذت نقد را پشت پای زدن کاری دشوار است. ( کلیله و دمنه ) .
...
[مشاهده متن کامل]

زده پشت پای همت اوست
هرچه ایام خشک و تر دارد.
انوری.
آن کو زند ز روی جفا پشت پای من
بوسم چو دامنش بلب اعتذار پای.
کمال.
غایت آرزو چو دست نداد
پشت پائی زدم برآسودم.
ابن یمین.
آستین بر هرچه افشاندیم دست ما گرفت
رو بما آورد بر هر چیز پشت پا زدیم.
صائب.
دست و پائی زدیم و درنگرفت
پشت پائی زدیم و وارستیم.
|| منهزم شدن. ( برهان قاطع ) . || بی قدر و اعتبار کردن :
مرصع دو خلخال آن دلربای
زده حلقه ماه را پشت پای.
شمسی ( یوسف و زلیخا ) .

توجه نکردن
از دست بگذاشتن ؛ واگذاردن. رها کردن :
به دست از دامن او اندرآویز
حدیث دیگران از دست بگذار.
فرخی.
مسکوت گذاشتن
let go of someone
از دست انداختن: رها ساختن.
( ( مثلاً چون کوزه فقاع که تا پر باشد، بر لب و دهان او بوسه های خوش زنند، و چون تهی گشت از دست بیاندازند. ) )
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۱۱۴ ) .
آسودن از ؛ فارغ ماندن. خالی ماندن از. فارغ شدن. معطل ماندن. از دست نهادن. ساکت نشستن. بازایستادن از :
ببودند روشندل و شادمان
ز خنده نیاسود لب یک زمان.
فردوسی.
چوجم و فریدون بیاراست گاه
ز داد و ز بخشش نیاسود شاه.
...
[مشاهده متن کامل]

فردوسی.
نیاسود لشکر زمانی ز کار
ز چوگان و تیر و نبید و شکار.
فردوسی.
ز خوردن نیاسود یک روز شاه
گهی رود و می گاه نخجیرگاه.
فردوسی.
ببسته کند راه خون ریختن
بیاساید از رنج و آویختن.
فردوسی.
زمانی میاسای از آموختن
اگر جان همی خواهی افروختن.
فردوسی.
بدو گفت شیرین که دادم نخست
بده وآنگهی جان من پیش تست
وزآن پس نیاسایم از پاسخت
ز فرمان و رای دل فرّخت.
فردوسی.
نهادند بر نامه بر مُهر شاه
فرستاده را گفت برکش براه
میاسا ز رفتن شب و روز هیچ
بهر منزلی اسب دیگر بسیچ.
فردوسی.
که آن جای گور است و تیر و کمان
نیاسایم از تاختن یک زمان.
فردوسی.
همی تا رفته ام از مرو گنده
نیاسودستم از بازی و خنده.
( ویس و رامین ) .
چنین یال و بازو و آن زور و برز
نشاید که آساید از تیغ و گرز.
اسدی.
ای بشبان خفته ظن مبر که بیاسود
گر تو بیاسودی این زمانه ز گشتن.
ناصرخسرو.
از آنکه طبع کریم از کرم نیاساید.
اثیر اخسیکتی.
- || ترک گفتن آن ؛ دست کشیدن از آن :
ز خورد و ز بخشش میاسای هیچ
همه دانش و داد دادن بسیچ.
فردوسی.
بیاساید از بزم و شادی دو ماه
که این باشد آئین پس از مرگ شاه.
فردوسی.
نیاسود یک تن ز خورد و شکار
همان یک سواره همان شهریار.
فردوسی.
بایران و توران بود شهریار
دو کشور بیاساید از کارزار.
فردوسی.
دشمن از کینه کم آمد بکمینگاه مرو
لشکر از جنگ بیاسود بیاسای از جنگ.
فرخی.
- || ماندگی گرفتن :
چو آسود پرموده از رنج راه
به هشتم یکی سور فرمود شاه.
فردوسی.
و هیچ نیاسودی ازتعبد و ذکر ایزدی. ( مجمل التواریخ ) .
من ز خدمت دمی نیاسودم
گاه و بیگاه در سفر بودم.
سعدی.
- || بی رنج گشتن از. بی تعب گشتن از :
به اختر نگه کن که تا من ز جنگ
کی آسایم و کشور آرم بچنگ.
فردوسی.
شب تیره چون زلف را تاب داد
همان تاب او چشم را خواب داد
پدید آمد آن پرده آبنوس
برآسود گیتی ز آوای کوس.
فردوسی.
زمانی نیاسود از تاختن
هم از گردش و تیر انداختن.
فردوسی.
بتو شادم ار باشی ایدر دو ماه
بیاساید از رنج شاه و سپاه.
فردوسی.
- || تهی ، فارغ ، خالی ماندن :
اگر جنگجوئی همی بیگمان
نیاساید از کین دلت یک زمان.
فردوسی.
میاسای از کین افراسیاب
ز دل دور کن خورد و آرام و خواب.
فردوسی.
آمد ماه بزرگوار و گرامی
وآسود از تلخ باده زرین جامت.
مسعودسعد.
- || بازایستادن از :
بانگ زلّه کرّ خواهد کرد گوش
هیچ ناساید زمانی از خروش.
رودکی.
تو آن ابری که ناساید شب و روز
ز باریدن چنانچون از کمان تیر.
دقیقی.
میاسای از آموختن یک زمان
ز دانش میفکن دل اندر گمان.
فردوسی.
چه گویم از این گنبد تیزگرد
که هرگز نیاساید از کارکرد.
فردوسی.
بدو گفت خسرو [ پرویز ] ز کردار بد
چه داری بیا روز گفتار بد
چنین داد پاسخ که از کار بد
نیاسایم و نیست با من خرد.
فردوسی.

ترک گرفتن. [ ت َ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) . رها ساختن. دست بداشتن. هشتن. دست بشستن از چیزی :
خوشا آن کس که پیش از مرگ میرد
دل و جان هرچه باشد ترک گیرد.
عطار.
دلی گر بدست آیدت دلپذیر
به اندک دل آزار ترکش مگیر.
سعدی ( بوستان ) .
دست واداشتن. [ دَ ت َ ] ( مص مرکب ) رها کردن. دست برداشتن.
- دست از سبال کسی واداشتن یا دست از سبیل یا بروت کسی واداشتن ؛ کنایه از ترک چیزی کردن یا رها کردن چیزی است. ( از فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی ) :
در گوی و در چهی ای قلتبان
دست وادار از سبال دیگران.
مولوی.
مطلق العنان ساختن
کناره جستن از . . . . . . . . . . . . .
دست برداشتن از کسی یا چیزی ؛ رها کردن امری یا کسی را
گذاردن : رها کردن
unchain
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس