رنگ کردن


    stain
    color
    dye
    paint
    chrome
    coloring
    hue
    pigment
    pigmentation
    splash
    to dupe
    to gloss over

فارسی به انگلیسی

رنگ کردن کسی
wheedle

مترادف ها

bedaub (فعل)
الودن، ملوی کردن، اندودن، رنگ کردن

besmear (فعل)
الودن، ملوی کردن، اندودن، رنگ کردن، کثیف کردن

paint (فعل)
رنگ کردن، نقاشی کردن، رنگ زدن، سرخاب مالیدن، نگارگری کردن، رنگ شدن

color (فعل)
رنگ کردن، تغییر رنگ دادن، ملون کردن

dye (فعل)
رنگ کردن

taint (فعل)
فاسد کردن، رنگ کردن، لکه دار کردن، عفونی کردن، الوده شدن، ملوث کردن

stain (فعل)
رنگ کردن، چرک کردن، لکه دار کردن، زنگ زدن، رنگ شدن، رنگ پس دادن

پیشنهاد کاربران

رَزیدن= رنگ کردن،
رنگرز= رنگکار ( به ویژه پارچه و جامه )
بدو داد جامه که ای رنگرز
تو این را به رنگ رخ من برز.
وطواط.
هر نگاری که زر بود بدنش
لاجوردی رزند پیرهنش.
نظامی
به ار در خُم مِی فروشد خزم
...
[مشاهده متن کامل]

چو می جامه ای را به خون می رزم.
نظامی.
پر ازمیوه و سایه ور چون رزند
نه چون ما سیه کار و ازرق رزند.
( بوستان ) .

رنگین کردن
خضاب
تلوین