huff (فعل)ترساندن، اوقات تلخی کردن، قهر کردن، رنجیدن، اماس کردنmiff (فعل)پژمرده شدن، قهر کردن، رنجیدن
خیره گشتن دل ؛ دل تنگ شدن . آزرده شدن :چو بشنید خسرو دلش خیره گشتز گفتار ایشان رخش تیره گشت . فردوسی .take offenseناراحت شدنمحنت افتادن ؛ محنت عارض شدن. پدید آمدن رنج و روی دادن آن : بوسهل را نیز بدین سبب محنتی بزرگ افتاد. ( تاریخ بیهقی ص 288 ) .آزار نمودن. [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] ( مص مرکب ) اظهار رنجش کردن : از ما نه بحقیقت آزاری نمود. ( تاریخ بیهقی ) .+ عکس و لینک