painful (صفت)دردناک، رنج اور، محنت زا، رنجور، ناراحت کنندهill (صفت)مریض، خسته، ناشی، بد، خراب، زیان اور، بیمار، علیل، معلول، ناخوش، سوء، رنجور، ببدی، غیر دوستانه، از روی بدخواهی و شرارتsickly (صفت)ناتوان، بیمار، ناخوش، رنجورinfirm (صفت)ضعیف، ناتوان، علیل، نااستوار، رنجورwretched (صفت)خوار، پست، بی چاره، بد بخت، رنجور، ضعیف الحال، رنجه، تاسف اور
قردمندزاررنجمند. [ رَ م َ ] ( ص مرکب ) رنجور. دردمند :چو آه سینه ایشان ز یارب سحریتن صحیح مرا کرد رنجمند وسقیم. سوزنی.رنجور: رنجور در زبان پهلوی رنجوَر ranjwar بوده است. ( ( سراسر، زدیدار من دور باد بدی را، تن دیو رنجور باد ) ) ( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، ۱۳۸۵، ص ۳۷۸. ) ناخوشدر استان فارس به کسی که بیمار باشد و از شدت بیماری بدنش ضعیف و لاغر شده باشد، رنجور و رَنجی گویند. پسری رنجی است یعنی ضعیف و بیمار است.دردمندشدلتنگخستهدردمندبیمارمشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)+ عکس و لینک