remove (فعل)دور کردن، بردن، برطرف کردن، حمل کردن، رفع کردن، زدودن، برداشتن، عزل کردن، بلند کردن، برچیدن، برداشت کردن، از جا برداشتنassoil (فعل)پاک کردن، بخشیدن، تبرئه کردن، روسفید کردن، ازاد کردن، مغفرت کردن، مرخص کردن، حل کردن، رفع کردن، تقاص پس دادنeliminate (فعل)خرد کردن، برطرف کردن، محو کردن، رفع کردن، زدودن، بیرون کردن، حذف کردن، منتفی کردنresolve (فعل)مقرر داشتن، رفع کردن، تصمیم گرفتن، عزیمت کردن، رای دادنsolve (فعل)حل کردن، رفع کردن، فیصل دادن، فیصله کردن، باز کردن، گشادنdetoxify (فعل)رفع کردنobviate (فعل)رفع کردن، عدول کردن، مرتفع کردن، رفع نیاز کردن
از سر باز کردن ؛ رفع کردن :ساقیا از شبانه مخموریماز سرم باز کن بلای خمار. سلمان ساوجی .شکایت کردن، دادخواهی کردندادخواهی وشکایت کردنشکایت کردناز کتاب دکتر کزازی. رفع کردن برابر است با از میان برد در جمله ی. باید این مشکل را رفع کرد+ عکس و لینک