رفع

/raf~/

    removal
    remedying
    suppression
    elimination
    abolition
    settlement
    adjustment
    obviation
    raising
    reduction of an improper fractionsettlement
    supplying or meeting

فارسی به انگلیسی

رفع ابهام
disillusion

رفع ابهام کردن
clear

رفع اتهام کردن
exculpate, exonerate, vindicate

رفع اشتباه کردن
amend

رفع اشکال کردن
unwind

رفع تقصیر کردن
vindicate

رفع توقیف ازچیزی کردن
to lift the ban on something

رفع تکلیف کردن
soldier

رفع حجاب
the unveiling of women

رفع حجاب کردن
unveil

رفع خستگی
breather

رفع خستگی کردن
to rest, to refresh oneself

رفع دردسر کردن
disencumber

رفع شبهه کردن
to remove all doubts

رفع شدن
go, pass

رفع عطش کردن
to quench ones thirst, water

رفع محدودیت کردن قیمت ها
unfreeze

رفع محدودیت کردن مواد خام
unfreeze

رفع مزاحمت
abatement of nuisance

رفع مزاحمت کردن
disencumber

مترادف ها

resolution (اسم)
ثبات قدم، تحلیل، دقت، تجزیه، نیت، قصد، تصویب، نتیجه، تصمیم، عزم، عزیمت، حل، رفع، تفکیک پذیری، عزم راسخ

elimination (اسم)
طرد، محو، حذف، زدودگی، رفع

removal (اسم)
عزل، رفع، برداشت، ازاله

resolving (اسم)
رفع، برطرف سازی

obviation (اسم)
از بین بردن، رفع، فراغت

پیشنهاد کاربران

واژه رفع
معادل ابجد 350
تعداد حروف 3
تلفظ raf '
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم مصدر ) [عربی]
مختصات ( رَ ) [ ع . ] ( مص م . )
آواشناسی raf'
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع لغت نامه دهخدا
...
[مشاهده متن کامل]

فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد

از میان بردن، از میان بر داشتن، رهایی، رها شدن/گشتن از، رهاشوی، رهاگردی، رهاگشت
نمونه: برای رفع این مشکل = برای رهایی از این مشکل، برای رها شدن از این مشکل، برای از میان بر داشتن این مشکل، . . .
رفع: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است:
ابداز abdāz ( مانوی )
رسیدگی و بازخواست
نیاورده عامل غش اندر میان
نیندیشد از رفع دیوانیان
واژه ایرانی همخوانواده با رفت و روب ؛ عرب در پایان بسیاری از واژه ها با عین گذاری عربی سازی می کند
کلمه ( رفع ) به معنای بلند کردن و برداشتن است ، بر خلاف کلمه ( وضع ) که در معنای نهادن به کار می رود.
زدودن، از میان برداشتن
واژه ی برداشتن که در بالا از آن چون برابر واژه ی از ریشه عربی �رفع� یاد شده به تنهایی به آرش این واژه نیست؛ گرچه در برخی گزاره ها می توان آن را چون کوتاه شده ای از آمیخته واژه ی �از میان برداشتن� بکار گرفت.

بالا برد , برافراشت
اگه به معنی فعل باشه میشه بالا برد یا برافراشت
بلندی
خفض و رفع یعنی پستی و بلندی
بالا برد
رفع : برداشتن کسی از کار و رفع ظلم و شر .
گفت اگر مانمش به منصب خویش
کس به رفعش قلم نیارد پیش
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 596 )
معنی رفعزیان: از میان بردن ضرر
برافراشت
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس