واژه رفع
معادل ابجد 350
تعداد حروف 3
تلفظ raf '
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم مصدر ) [عربی]
مختصات ( رَ ) [ ع . ] ( مص م . )
آواشناسی raf'
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع لغت نامه دهخدا
... [مشاهده متن کامل]
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد
از میان بردن، از میان بر داشتن، رهایی، رها شدن/گشتن از، رهاشوی، رهاگردی، رهاگشت
نمونه: برای رفع این مشکل = برای رهایی از این مشکل، برای رها شدن از این مشکل، برای از میان بر داشتن این مشکل، . . .
رفع: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است:
ابداز abdāz ( مانوی )
رسیدگی و بازخواست
نیاورده عامل غش اندر میان
نیندیشد از رفع دیوانیان
واژه ایرانی همخوانواده با رفت و روب ؛ عرب در پایان بسیاری از واژه ها با عین گذاری عربی سازی می کند
کلمه ( رفع ) به معنای بلند کردن و برداشتن است ، بر خلاف کلمه ( وضع ) که در معنای نهادن به کار می رود.
زدودن، از میان برداشتن
واژه ی برداشتن که در بالا از آن چون برابر واژه ی از ریشه عربی �رفع� یاد شده به تنهایی به آرش این واژه نیست؛ گرچه در برخی گزاره ها می توان آن را چون کوتاه شده ای از آمیخته واژه ی �از میان برداشتن� بکار گرفت.
بالا برد , برافراشت
اگه به معنی فعل باشه میشه بالا برد یا برافراشت
بلندی
خفض و رفع یعنی پستی و بلندی
بالا برد
رفع : برداشتن کسی از کار و رفع ظلم و شر .
گفت اگر مانمش به منصب خویش
کس به رفعش قلم نیارد پیش
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 596 )
معنی رفعزیان: از میان بردن ضرر
برافراشت
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)