رفتن


    pass away
    begone
    betake
    depart
    exit
    get
    go
    head
    leave
    blow
    departure
    due
    evaporate
    going
    parting
    pass
    pile
    quit
    ride
    roll
    set
    step
    sweep
    visit
    withdraw
    bop
    skip
    to go
    to walk slowly
    to pass(away)
    to sweep

فارسی به انگلیسی

رفتن از یاد
slip

رفتن از یک نت به نت دیگر بدون مکث
slur

رفتن ازادانه
run

رفتن با
attend

رفتن با تاکسی
cab

رفتن با جاروبرقی
hoover

رفتن با سرعت
rush

رفتن با شتاب
chase, scram

رفتن بدون اجازه
jump

رفتن به
lead

رفتن به این سو و ان سو
flip

رفتن به جای بخصوص
repair

رفتن به جای خلوت
retire

رفتن به جای دورافتاده
retire

رفتن به خارج
walk

رفتن به داخل
walk

رفتن به دیدن چیزی
visit

رفتن به دیدن کسی
visit

رفتن به راست یا چپ
veer

رفتن به زیر اب
sink

مترادف ها

going (اسم)
جریان، رفتن، عزیمت، گام، وضع زمین، وضع جاده، زمین جاده، پهنای پله، مشی زندگی

gang (فعل)
رفتن، دسته جمعی عمل کردن، جمعیت تشکیل دادن

betake (فعل)
بخشیدن، توصیح کردن، واگذاردن، رفتن، صرف نظر کردن

sweep (فعل)
رفتن، زدودن، جاروب کردن، روبیدن، روفتن، بسرعت گذشتن از، از این سو بان سو حرکت دادن

leave (فعل)
رها کردن، ترک کردن، گذاشتن، شدن، عازم شدن، رفتن، عزیمت کردن، ول کردن، دست کشیدن از، برگ دادن، رهسپار شدن، باقی گذاردن، متارکه کردن

out (فعل)
قطع کردن، رفتن، اخراج کردن، فاش شدن، خاموش کردن، بر کنار کردن، اخراج شدن

come (فعل)
رسیدن، رفتن، امدن

go (فعل)
کار کردن، راه رفتن، شدن، روی دادن، رفتن، گذشتن، سیر کردن، پا زدن، راهی شدن، تمام شدن، در صدد بودن، روانه ساختن، گشتن، رهسپار شدن، رواج داشتن، بران بودن

پیشنهاد کاربران

واژه رفتن از فارسی میانه ( SGYTWN - tn' /⁠raftan⁠/، �حرکت، ادامه دادن� ) ، از زبان پیش ایرانی *Hrab - / *Hraf - ( �رفتن� ) ، با مشخصات از زبان پروتو - هندواروپایی *h₁reh1p - ( "حرکت کردن، خزیدن" ) ، در این مورد مقایسه کنید خزنده انگلیسی، لاتین rēpō ( "من خزنده" ) ، لتونی r�p�t، r�pt، آلمان عالی میانه reben ( "حرکت، هدایت کردن" " ) ، rebe ( "شاخه، جوانه" ) . ادلمن ریشه پروتو - هندواروپایی را به عنوان *rebʰ - ( �حرکت، عجله کردن� ) بازسازی می کند، و به همزادگان آلمانی ذکر شده در بالا، و همچنین rebrad ایرلندی قدیمی ( �بازی کودکان� ) استناد می کند. از طرف دیگر، به گفته Cheung، شاید ترکیبی از پروتو - ایرانی *Hap/f - ( "دستیابی، رسیدن" ) و *Har - ( "به سمت، رسیدن" ) ، اولی از پروتو - هندواروپایی *h1ep - ( �گرفتن، گرفتن� ) و با لاتین apīscor ( �تلاش می کنم به چنگ آوردن� ) ، دومی از زبان پروتو - هندواروپایی *h₁er - ( �رفتن به، رسیدن� ) و هم ἔρχομαι ( �rkhomai ) است. ، "رفتن، آمدن" ) مربوط به سانسکریت ودایی योप् ( پاک کردن، محو کردن، پاک کردن، پاک کردن ) ترکیبی از پروتو - هندواروپایی تجزیه و تحلیل شده است * gʷu - yup - ( "بردن گاو" ) . با روپگ بلوچی ( r�pag، �جارو کردن، جارو کردن� ) .
...
[مشاهده متن کامل]

منابع ها. لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی به پهلوی
واژگان مترادف و متضاد
ریشه شناسی واژگان شیرین ایرانی
فرهنگ واژه های اوستا
فرهنگنامه کوچک پهلوی
فرهنگ فارسی به پهلوی
فرهنگ زبان ایرانی باستان
فرهنگ ریشه شناختی زبان فارسی
تاریخچه واجهای ایرانی
فرهنگ ریشه های هندواروپایی زبان فارسی
فرهنگ سنسکریت - فارسی

بچه ها یک سوال دارم،
امکان داره رفتن، رپتن بوده باشه؟
اخه معمولا پ ها دگرگون به ف شدن
ممنون میشم پاسخ بدین
رفتن نخستین فیلم سینمایی نوید محمودی در ژانر غم انگیز است که به نویسندگی و تهیه کنندگی جمشید محمودی تولید شده و محصول سال ۱۳۹۵ است. این فیلم نماینده سینمای افغانستان در هشتاد و نهمین دوره جوایز اسکار بوده است که اکران خود را در سینماهای شهر کابل آغاز کرده است.
...
[مشاهده متن کامل]

فیلم رفتن قصهٔ فرشته و نبی قصه ای عشقی که در پیچ و تاب رسیدن و نرسیدن در غبار گم می شوند.
• جایزه ویژه کارگردانی جشنواره بوسان
• تندیس بهترین فیلم فستیوال تریپولی لبنان
• تندیس غزال طلایی بهترین فیلم فستیوال پارسی استرالیا
• تندیس بهترین فیلم از فستیوال فیلمهای ایرانی استکهلم

رفتن
منابع• https://fa.wikipedia.org/wiki/رفتن_(فیلم)
فعلی ازبودن درنگرش وبینش به شدنی بدون تغییر ماهیت وماندگار دربینش درون بدون نگرش ظاهر. همچون رفتار، رُفتن، آبرفت، رفات
شدن
رفتن. ذهاب. انتقال. ارتحال. بدر شدن. عزیمت کردن :
آن کن که بدین وقت همی کردی هر سال
خز پوش و به کاشانه شو از صفه و فروار.
فرالاوی.
شد به گرمابه درون یک روز غوشت
بود فربی و کلان بسیارگوشت.
...
[مشاهده متن کامل]

رودکی.
شو بدان کنج اندرون خمی بجوی
زیر او سمجیست بیرون شو بدوی.
رودکی.
چنانکه اشتر ابله سوی کنام شود
ز مکر روبه و زاغ و ز گرگ بی خبرا.
رودکی.
چون بچه کبوتر منقار سخت کرد
هموار کرد موی و بیوکند موی زرد
کابوک را نشاید شاخ آرزو کند
وز شاخ سوی بام شود باز گردگرد.
بوشکور.
ارتاب ، شهری است که چون غریب اندر وی شود بکشند. ( حدود العالم ) .
هر که را بخت یارمند بود
گو بشو مرده را ز گور انگیز.
خسروی.
یاد نیاری به هر بهاری جدت
توبره برداشتی شدی به سماروغ.
منجیک.
بدو گفت بشتاب و برکش سپاه
نگه کن که لشکر کجا شد ز راه.
فردوسی.
وز آن جایگه شد سوی میمنه
پس پشت آزادگان و بنه.
فردوسی.
به نزدیک بهرام باید شدن
به مروت فراوان بباید بدن.
فردوسی.
به خاکش سپردند و شد نوشزاد
ز باد آمد و ناگهان شد به باد.
فردوسی.
سوی باغ گل باید اکنون شدن
چه بینیم از بام و از پنجره.
بونصر.
ایا ز بیم زبانم نژند گشته و هاژ
کجا شد آن همه دعوی کجا شد آن همه ژاژ.
لبیبی.
به هیچ گونه سخن در محل تو نرسد
هرآینه نتوان شد به آسمان به رسن.
عنصری.
بوستانبانا امروز به بستان بده ای
زیر آن گلبن چون سبزعماری شده ای.
منوچهری.
تا من بشدم خانه در اینجا که رسیدست
گردید بکردار و بکوشید بگفتار.
منوچهری.
بدان خانه باستانی شدم
بهنجار چون آزمایشگری.
منوچهری.
باز هم رستم به ترکستان شد. ( تاریخ سیستان ) .
بیرون شدند که به خراسان شویم. ( تاریخ سیستان ) .
روز نخست که مرا خوارزمشاه کدخدایی داد. . . پیش او شدمی و بنشستمی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 336 ) .
بدو گفت پیش از شدن هوش دار
نگر تا چه گویم به دل گوش دار.
گرشاسب نامه.
بسی خسرو نامور پیش از او
شدستند زی ساری و ساریان.
دیباجی.
من میوه دین همی خورم شعر
چون گاو تو خاروخس همی خور
شو پنبه جهل برکش از گوش
بشنو سخنی به طعم شکر.
ناصرخسرو.
آن نه مال است که چون دادیش از توبشود
زو ستاننده غنی گردد و بخشنده فقیر.
ناصرخسرو.
در حال درخواب شدند و جان ایشان از تن مفارقت کرد. ( قصص الانبیاء ص 200 ) .
و میان ایشان رسولان می آمدو میشد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 98 ) . گویند سلطان محمود روزی به تماشا شده بود. ( نوروزنامه ) .
چیست حاصل سوی شراب شدن
اولش شر و آخر آب شدن.
سنائی.
با وی بشدم تا به سرای وزیر و بنزدیک امیرالمؤمنین شود. ( تاریخ بیهق ) .
من از کار شدن غافل نبودم
که مهمانی چنان بددل نبودم.
نظامی.
شدند آن روضه حوران دلکش
به صحرای چو مینو خرم و خوش.
نظامی.
احمد و بوجهل در بتخانه رفت
زین شدن تا آن شدن فرقی است زفت.
مولوی.
چونکه شد خورشید و ما را کرد داغ
چاره نبود بر مقامش از چراغ.
مولوی.
یقین دیده مرد بیننده کرد
شد و تکیه بر آفریننده کرد.
سعدی.
نه بعد از شدن بازگردد زمان
نه تیری که بیرون جهد از کمان.
امیرخسرو دهلوی.
زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد
از سر پیمان گذشت بر سر پیمانه شد.
حافظ.
این تطاول که کشید از غم هجران بلبل
تا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد.
حافظ.
گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر
مجلس وعظ درازست و زمان خواهد شد.
حافظ.

Simple past: I went to home
Past perfect: I had gone to home
Past progressive: I was going to home
راه گرفتن. [ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) راه رفتن. ( بهار عجم ) ( ارمغان آصفی ) . روانه شدن. راهی شدن. روی بجانب محل یا چیزی آوردن. رفتن. راه برگرفتن. عزیمت کردن. روان گشتن :
سخن چند راندند از آن رزمگاه
...
[مشاهده متن کامل]

وزآنجا بخندان گرفتند راه.
اسدی ( گرشاسبنامه ) .
گویند ازوحذر کن و راه گریز گیر
گویم کجا روم که ندارم گریزگاه.
سعدی.
میخواند اجل بر آستانت
بوسی بزنیم و راه گیریم.
امیرخسرو دهلوی ( از ارمغان آصفی ) .
کند آزادم از شر سیاست
که راه وادی خذلان گرفتم.
ملک الشعراء بهار.
|| راه بستن. مسدودکردن راه. سد راه کردن. ایجاد مانع کردن در راه. مانع عبور و مرور شدن در راه : راه گرفتن بر کسی ؛ راه بر او بستن. ( بهار عجم ) ( ارمغان آصفی ) . از پیشروی جلوگیری کردن. نگذاردن آن پیشتر آید. مقابل راه گشودن وراه واکردن. ( از آنندراج ) :
بیاید دهد آگهی از سپاه
نباید که گیرد بداندیش راه.
فردوسی.
پس لشکر او بیامد سپاه
ز هرسو گرفتند بر شاه ، راه.
فردوسی.
بهرسو فرستاد بیمر سپاه
بر آن سرکشان تا بگیرند راه.
فردوسی.
هارون راه بگرفته بود تا کسی را زهره نبودی که چیزی می نبشتی بنقصان حال وی و صاحب برید را بفریفته تا بمراد او انها کردی و کارش پوشیده می ماند. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 680 ) .
چو باز را بکند بازدار مخلب و پر
بروز صید بر او کبک راه گیرد و چال.
شاهسار ( از لغت فرس اسدی ) .
دل میبرد امشب ز من آن ماه بگیرید
وز دست و شب تیره برد راه بگیرید.
اوحدی ( از بهار عجم ) .
- راه گریز گرفتن ؛ گریختن. روی بگریز نهادن. فرار کردن. ره فرار گزیدن :
جفاپیشه گستهم و بندوی تیز
گرفتند از آن کاخ راه گریز.
فردوسی.
|| طریقه و قاعده ای را پذیرفتن. رسمی را پیش گرفتن : و راهی گرفت و راهی راست نهاد و آن را بگذاشت و برفت و بنده را خوشتر آید که امروز بر راه وی رفته آید. ( تاریخ بیهقی ) .

run along
گاهی رفتن به معنای روان شدن بر زبان و گفته شدن است
"ای سلطان اسلام؛ کردار و گفتارِ ایشان می�شنوی و حکایتِ ایشان می�خوانی در کتابها از عدل و داد و نیکو سیرتیِ ایشان چنانک تا بقیامت بر زبان خلق می�رود. "
...
[مشاهده متن کامل]

نصیح الملوک ریال تصحیح مرحوم شادروان استاد جلال الدین همایی، موسسه نشر هما تهران 1367 صفحه 113

Gehen آلمانی go انگلیسی
Gitmek در ترکی از gehen و go انگلیسی گرفته شده
اندرکشیدن
حرکت کردن. رفتن :
و از آنجا سوی پارس اندرکشید
که در پارس بد گنجها را کلید.
فردوسی.
بسوی حصار دژ اندرکشید
بیابان بیره سپه گسترید.
فردوسی.
فریدون کمر بست و اندرکشید
...
[مشاهده متن کامل]

نکرد آن سخن را بدیشان پدید.
فردوسی.
بفرمود تا لشکری برکشید
گرازان سوی خاور اندرکشید.
فردوسی.

روانه شدن ، راهی شدن
راه سپردن. [ س ِ پ َ دَ ] ( مص مرکب ) رفتن. شدن. طی کردن راه. نوردیدن راه. پیمودن راه. ( از آنندراج ) . راه پیمودن. راه بریدن. ( ارمغان آصفی ) . سلوک. ( دهار ) ( تاج المصادربیهقی ) ( ترجمان القرآن ) . تسلم. ( دهار ) :
...
[مشاهده متن کامل]

سپاه انجمن شد بدرگاه شاه
همه سرفرازان سپردند راه.
فردوسی.
لاجرم نسپرند راه خطا
لاجرم دل بدیو نسپارند.
ناصرخسرو.
آن راه دوزخست که ابلیس میرود
بیدار باش تا پی او راه نسپری.
سعدی.

رو نهادن
جارو کردن - پاک کردن - رفت و روب - روبیدن
"رفتن" در تاریخ بیهقی به معنی " روی دادن "آمده است.
" و نصر خلف دوست من بود ، از وی پرسیدم که چه رفت ؟ ( چه رفت؟ : چه روی داد؟ )
تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ص ۲۲۹.
واژه ی " رفتن " فارسی پس از سیر در زبان های غیر ایرانی با تغییر لهجه و معنی به شکل " رواج " در آمده و دوباره به زبان فارسی بازگشته است و امروزه با همان شکل تغییر یافته در زبان فارسی کاربرد دارد .
...
[مشاهده متن کامل]

go
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس