رعیت

/ra~yat/

    bondman
    peasant
    vassal
    villein
    citizen
    liege
    liegeman
    farmer
    subject

فارسی به انگلیسی

رعیت پرور
kind to ones subjects, kind to inferiors

رعیت که همراه زمین خرید و فروش می شد
serf

مترادف ها

citizen (اسم)
تابع، رعیت، شهروند، تبعه یک کشور

peasant (اسم)
کشاورز، دهاتی، رعیت، روستایی

bondman (اسم)
غلام، برده، رعیت

vassal (اسم)
غلام، رعیت، بنده، تبعه، خراجگزار، همبیعت بالرد

cotter (اسم)
رعیت

cottar (اسم)
رعیت

helot (اسم)
رعیت، بنده

villein (اسم)
دهاتی، رعیت، بنده

پیشنهاد کاربران

واژه رعیت
معادل ابجد 680
تعداد حروف 4
تلفظ ra'iy[y]at
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی: رعیّة، جمع: رَعایا]
مختصات ( رَ یَ ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی ra'yat
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
...
[مشاهده متن کامل]

منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد

رعیت از آن به مردم یک حکومت گفته می شود که حق والی را رعایت می کنند.
کمون مربوط به کمنیست است و گُمون می باشد اشتباه کمون نوشته
رَگَت= رعیت
گونه اندیشه و کردار که پاد و ضد شهرنشینی و مدنیت و تمدن است.
برای بانه و امتیاز گرفتن از دیگران
یک ) وانمود و تظاهر
به
سادگی و ندانستن میکند.
دو ) وانمود به دانستن
...
[مشاهده متن کامل]

دانش، دین میکند.
سه ) دست به رُبودن آورتاک و مالی می زند.
چهار ) دست به دغل کاری و خیانت می زند
پنج ) دُچار چرگه و جامع ستیزی است.

پادرم ، عامه ٔ مردم، زیردست، مردمان تابع
در لغت، رعیت اسم مصدر است از رعی و رعایة، به معنی چریدن و چرانیدن.
در تعریف رعیت به مردم عامه زیردست و فرمانبردار که تابع اند گویند .

کشاورز ، مردم
پیرو

بپرس