رطوبت

/rotubat/

    damp
    dampness
    humidity
    moistness
    moisture
    wet
    humour

فارسی به انگلیسی

رطوبت افزا
humidifier

رطوبت پذیر
permeable

رطوبت زده
soggy

رطوبت گیری کردن
dehumidify

رطوبت ناپذیر
impermeable

رطوبت نسبی
relative humidity

رطوبت نما
hygrometer, psychrometer

مترادف ها

damp (اسم)
رطوبت

wet (اسم)
رطوبت، تری

spit (اسم)
میله، شمشیر، دشنه، سیخ، رطوبت، تف، بزاق، اب دهان، خدو، سیخ کباب

moisture (اسم)
رطوبت، نم

humidity (اسم)
رطوبت، نم، تری، مقدار رطوبت هوا

dampness (اسم)
رطوبت، نم، نمسازی

پیشنهاد کاربران

رطوبت. [ رُ ب َ ] ( ع اِمص ، اِ ) تر شدن. مرطوب گشتن. ( فرهنگ فارسی معین ) ( یادداشت مؤلف ) . تری. بلل. نم. مقابل یبوست. مقابل خشکی. ( یادداشت مؤلف ) . نمناکی. مقابل خشکی و یبوست. ( از فرهنگ فارسی معین ) . یکی از کیفیات محسوسه ملموسه رطوبت است و رطب عبارت است از چیزی که طبایع او را مانعی برای قبول اشکال غریبه و ترک آنها نباشد در مقابل یبوست و یابس عبارت است از چیزی که در طبایع آن عایقی است که مانع قبول و ترک اشکال است. و بعضی گویند رطوبت جسم عبارت از بودن آن است بنحوی که ملتصق شود بمایلامسه. ( از فرهنگ علوم عقلی تألیف دکتر سجادی از کشاف اصطلاحات الفنون و اسفار ) .
...
[مشاهده متن کامل]

- رطوبت اصلیه ؛ تری و رطوبت خلقی که در اعضای ابدان است. ( آنندراج ) ( از غیاث اللغات ) .
- رطوبت بیضیه ؛ رطوبتی باشد شبیه به سپیده تخم مرغ از رنگ و صفا و قوام. ( از بحر الجواهر ) . رجوع به رطوبات عین شود.
- رطوبت جلیدیه ؛ رطوبت میانین باشد از رطوبات چشم که جامد و صافی است. ( از یادداشت مؤلف ) . رجوع به رطوبات عین شود.
- رطوبت زجاجیه ؛ رطوبت صافیه غلیظةالقوام سپید که کمی بر سرخی زند. چون شیشه گداخته و آن نخستین رطوبت باشد از رطوبتهای چشم از سوی مغز. ( یادداشت مؤلف ) .
- رطوبت فضیله ؛ رطوبتی که به باقی عنصرها بالتمام نیامیزد. ( یادداشت مؤلف ) . رجوع به رطوبات فضیلة در ذیل ماده رطوبات شود.
- رطوبت کردن کسی را ؛ رطوبت بر مزاج او غالب شدن. ( یادداشت مؤلف ) .
- رطوبت نسبی ( اصطلاح فیزیک ) ؛ عبارت است از خارج قسمت رطوبت مطلق بر مقدار بخار آب سیرشده موجود در یک سانتیمتر مکعب هوا. ( از فرهنگ فارسی معین ) .
- رطوبت و یبوست ؛ تری و خشکی. ( از فرهنگ فارسی معین ) .
- || رقت و غلظت. ( فرهنگ فارسی معین ) .
- || کنایه از سهولت و اشکال. ( فرهنگ فارسی معین ) .
- رطوبت هوا ؛ مقدار بخار آب موجود در یک سانتیمتر مکعب هوا را رطوبت مطلق آن گویند. ( فرهنگ فارسی معین ) .
|| تازگی. || نرمی. ج ، رطوبات. ( فرهنگ فارسی معین ) .
رطوبة. [ رُ ب َ ] ( ع مص ) رطوبه. رطوبت. تر شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادراللغه زوزنی ) ( ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52 ) ( دهار ) . تر شدن. مقابل خشک شدن. ( از اقرب الموارد ) . تری. ( دهار ) . || تر و تازه گردیدن. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) . رجوع به رطوبت شود.
منبع. لغت نامه دهخدا

رطوبت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
ازغار ezqār ( سغدی )
نم nam ( دری )
نماوی namāvi ( کردی )
بکار بردن از واژگان پارسی به جایِ واژگانِ تازی/عربی:
رطوبت:نَم
مرطوب:نمناک/نَمیک
صاف/آسمان صاف:سره/هوای بی ابر
پر ارتفاع:پُراَفراشت
تزریق:شارِش/درشارِش
اقیانوس:مِهژو
.
.
.
در دانش هواشناسی، به جای واژه الکی بلند {رطوبت} از {نَم، نَما} بکار بگیریم.
بِدرود!
🇮🇷 واژه ی برنهاده: نمناکی 🇮🇷
نمناکی، خیسی
تری، نمداری، نمناکی، نم، خیس
نمج
نا