رشادت ؛ عملی شجاعانه و از روی اقتدار که نمایانگر مقدار و میزان رشد در انسان می باشد. درک بهتر مطلب فوق مرتبط با تحلیل کلمات هم خانواده در متن زیر ارشد ؛ رشیدتر ، بیشتر رشد کرده ، ریشه دار تر ... [مشاهده متن کامل]
ارتش ؛ با ریخت آرتش که اگر یک تعریف موازی از طریق کلمات غیر هم خانواده برای این کلیدواژه داشته باشیم به معنی سازمان در انرژی و نیرومند و دارای قدرت. اگر یک تعریف انطباقی از طریق مصدر و بن واژه ی این کلمه و کلمات هم خانواده با این کلمه داشته باشیم به معنی سازمان رشید و ریشه دار و رشد کرده و دارای آرایش و رویش. رایش ؛ یک کلید واژه بسیار زیبا و یک کهن واژه است که کلمات دیگری مثل آرایش و مُعَرَّب این کلمه عارایش به مفهوم آراستگی از این کلمه منشعب شده است. اگر کلمه ی رایش را در مرکز کار قرار دهیم و ببینیم به لحاظ قوانین ایجاد کلمات چه کلماتی در فضای اطراف این کلمه قرار دارد از یک سو کلمه ی ریشه و رویش قابل رؤیت می شود یعنی ریشه باعث رشد و رویش و رایش شدن به مفهوم رُستن و آراستگی می شود. و از سوی دیگر کلمه ی عَرش و عَریکه به مفهوم یک نیروی به حد اعلا رسیده قابل روئیت می شود. و از سوی دیگر کلمه آرش به مفهومی شخص پر انرژی قابل روئیت می شود. و کلمات فراوان اینچنینی در فضای اطراف کلمه ی رایش. تمام این کلمات به لحاظ قانون ریشه ی کلمات و بن واژه یا مصدر مرتبط با این کلمه می باشد. اگر بن واژه و راسته و زنجیره ی مفاهیم مرتبط با این کلمه رو پیش بریم به کلمات زیادی خواهیم رسید مثل شرع شریعت شعر شعور مَعشر عشیره عشایر عرشه رعشه ارتعاش . اگر نحوه و فلسفه اتصال مفهومی این کلمه رو بخواهیم تفسیر کنیم برای خودش کتابچه ای خواهد شد. رایش کوروش و رایش داریوش هم خودش داستانی دارد که خارج از گنجایش یک چنین فضایی با بستر جرعه نوشی و قطره چکانی هست. ریشه ؛ مرتبط با کلمه ی رشد و رویش. مدل ساختمان این کلمه به گونه ای است که نیاز به نصب درب ورود جهت رفتن به داخل ساختمان این کلمه جهت دیدن معنا و مفهوم این کلمه را در درون خودش دارد. اگر ما حرف ( آ ) را به عنوان یک افزونه به چیدمان حروف در ساختمان این کلمه به عنوان باب ورود به ساختمان کلمه اضافه کنیم کلمه ی آرش به معنی قدرت و نیرو و انرژی قابل مشاهده می شود. از آنجایی که عینیت مفهوم کلمه ی ریشه در درختان به عنوان محل دریافت انرژی جهت رشد و نمو گیاهان و درختان می باشد کلمه ی ریشه با کلماتی از قبیل ؛ ریشه رشد آرش و رایش و راشا و راسا و رُستن در قانون و قواعد ایجاد کلمات دارای یک ریشه و مصدر و بن واژه می باشند. اصلی ترین حرف در کلیدواژه ی ریشه حرف ( ر ) می باشد در واقع ریشه ی ریشه ی کلمه ی ریشه حرف ( ر ) می باشد. و حرف ( ر ) در چیدمان حروف و ساختمان کلمات نماد وجود انرژی در ابعاد کاربردی مختلف می باشد. ارشاد ؛ رشد ، رشید شدن ، ریشه دادن ، ایجاد کردن رشادت فلسفه ی وجود ریشه در عالم هستی برای رویش و رشد و نمو هست. حرف ( ش ) در کلمه ی رشد در قانون و قواعد ایجاد کلمات در پهنه ی واژگان و دریای لغات در قانون قلب ها و منقلب شدن حروف به سمت حروف دیگر جهت ایجاد کلمات در ابعاد کاربردی مختلف به دلیل نزدیکی و نقطه ی مشترک صدور آوا از ابزارهای ایجاد کلام واقع شده در دهان قابل تبدیل به حرف ( س ) می باشد حرف ( د ) نیز قابل تبدیل به حرف ( ت ) می باشد بر همین مبنا در کلمه ی رشد کلمه ی رُست قابل مشاهده است. یعنی ریشه و رشد به معنی رُستن در رُستنی ها در روستاها که محل پرورش گندم و جو و گاو و گوسفند و باغ و . . . می باشد دارای یک چنین فلسفه ای در مفهوم این کلمات برای نامگذاری می باشد. روند جریان سیال مفاهیم در آبراه کلمات از طریق ریشه ی کلمه ی ریشه و رشد توسط قانون اولویت آوا نسبت به نگارگری حروف و کلمات به شرح زیر قابل ذکر می باشد ؛ ( ریشه رویش رایش ارشاد ارشد رشید رشادت رشد رُست رُستَن رستم روستا ممارست راستی ارسطو آراسته اِوِرست آریس عروس آرایش آرش عرش و. . . )
رشادت. [ رَ دَ ] ( از ع ، اِمص ) راستی. ( ناظم الاطباء ) . به راه راست بودن. ( غیاث اللغات ) ( از آنندراج ) . || قدرت و شجاعت و استعمال قدرت. ( ناظم الاطباء ) . این صیغه را در لغت نیافتم و بر فرض وجود، معنیی که در تداول ما به آن می دهند یعنی دلیری و شجاعت و جسارت هیچ در این ماده نیست. ( یادداشت مؤلف ) . رشادت که به معنی شجاعت و دلیری استعمال می شود از مصادر ساختگی است ، در کتب لغت رشاد بدون تاء است و آن هم به معنی رستگاری است نه دلیری. ( نشریه دانشکده ادبیات تبریز سال 1 شماره 5 ) . || سختی و درشتی آمیخته با رحم و شفقت. ( ناظم الاطباء ) . ... [مشاهده متن کامل]
رشادة. [ رَ دَ ] ( ع اِ ) سنگ بزرگ. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . صخرة. ( اقرب الموارد ) . || سنگی که پر کند کف دست را. ج ، رَشاد. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) . منبع. لغت نامه دهخدا