رسوخ کردن


    penetrate
    permeate
    to be firmly rooted

فارسی به انگلیسی

رسوخ کردن ابگونه
soak

رسوخ کردن با زرنگی
worm

مترادف ها

soak (فعل)
خیساندن، غوطه دادن، غوطه ور ساختن، خیس کردن، خیس خوردن، رسوخ کردن، در اب فرو بردن، بوسیله مایع اشباع شدن

pierce (فعل)
سوراخ کردن، سفتن، شکافتن، سپوختن، رسوخ کردن، فروکردن، خلیدن

perforate (فعل)
سوراخ کردن، سفتن، ایجاد سوراخ کردن، سنبیدن، منگنه کردن، رسوخ کردن

transpierce (فعل)
رسوخ کردن، سرتاسر سوراخ کردن، سرتاسر سوراخ شدن

پیشنهاد کاربران

His problems are deeply rooted in his childhood
The cold seemed to penetrate his bones
permeate
سرایت کردن،
رسوخ کردن،
نفوذ کردن،
( وجود و. . . ) فرا گرفتن
e. g. fear permeated his whole being
ترس همه ی وجودش را فرا گرفت.

بپرس