realign
فارسی به انگلیسی
مترادف ها
هم تراز کردن، ردیف کردن، به صف کردن، در وصف امدن، در یک ردیف قرار گرفتن
ردیف کردن، راندن، قرار دادن، پارو زدن، بخط کردن
ردیف کردن، ردیف شدن
پیشنهاد کاربران
از فقر توضیحات و تعاریف فرهنگ لغت ها پیرامون واژگان عامیانه واقعا متاسفم هیچ فرهنگ لغتی معنی عامیانه این فعل رو نیاورده.
ردیف کردن 👈 درست کردن، مشکل، نقص و غیره رفع کردن، برطرف کردن.
ردیف کردن 👈 درست کردن، مشکل، نقص و غیره رفع کردن، برطرف کردن.
رج کردن. [ رَ ک َدَ ] ( مص مرکب ) به صف نهادن. به صف کردن. به دسته کردن. به ردیف کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . مردف ساختن. به راه نهادن. دسته کردن از قبیل آجر و جز آن.
در پی هم آوردن/ نوشتن/ قراردادن
لیست کردن
زیر هم نوشتن
فهرست کردن
لیست کردن
زیر هم نوشتن
فهرست کردن