guidance (اسم)راهنمایی، راهنما، رهبری، راهنمایی کردن، هدایت، رهنمودguide (فعل)راهنمایی کردن، تعلیم دادنsteer (فعل)بردن، اداره کردن، راهنمایی کردن، هدایت کردن، راندنcue (فعل)اشاره کردن، راهنمایی کردن، با چوب بیلیارد زدن، صف بستنherald (فعل)اعلام کردن، راهنمایی کردن، از امدن یا وقوع چیزی خبر دادنusher (فعل)راهنمایی کردن، طلیعه چیزی بودن، یساولی کردنinstruct (فعل)راهنمایی کردن، تعلیم دادن، یاد دادن، اموختن به، اموزاندنlead (فعل)بردن، سوق دادن، رهبری کردن، راهنمایی کردن، هدایت کردن، سرب پوش کردن، با سرب اندودن، بران داشتنconduce (فعل)رهبری کردن، راهنمایی کردن
رهنموددَلالَتهدایت . . . . . دلالت . . . . .ارشاد دادن ؛ ارشاد کردن :خدایا چون مرا در عاشقی ارشاد میدادیچه می شد اندکم از بیوفائی یاد میدادی. سلیم.هدایتهدایت کردنارشاد+ عکس و لینک