تن در دادن، راه یافتن، دست یافتن، رسیدن، نائل شدن، نزدیک شدن، رضایت دادن، موافقت کردن
مترادف ها
پیشنهاد کاربران
سرایت کردن. [ س ِ ی َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) اثر کردن. راه یافتن :
بسوزم که یار پسندیده اوست
که در وی سرایت کند سوز دوست.
سعدی.
فراقنامه سعدی به هیچ گوش نیامد
که دردی از سخنانش در او نکرد سرایت.
سعدی.
سعدی نهفته چند بماند حدیث عشق
این ریش اندرون بکند هم سرایتی.
سعدی.
بسوزم که یار پسندیده اوست
که در وی سرایت کند سوز دوست.
سعدی.
فراقنامه سعدی به هیچ گوش نیامد
که دردی از سخنانش در او نکرد سرایت.
سعدی.
سعدی نهفته چند بماند حدیث عشق
این ریش اندرون بکند هم سرایتی.
سعدی.
تهدی کردن . [ ت َ هََ دْ دی ک َ دَ ] ( مص مرکب ) راه یافتن : و چون خبر واقعه ٔ او به سلطان غیاث الدین رسید تفکر و تحیر به احوال او تهدی کرد و عجز و ضعف تصدی نمود. ( جهانگشای جوینی ) . رجوع به تهدی شود.
تهدی. . . . رسوخ . . . . ورود . . . . نفوذ . . . .
( کوچه یافت - ن ) کوچه یافت - ن. [ چ َ / چ ِ ت َ ] ( مص مرکب ) راه یافتن. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) .
رسوخ