واگذار کردن، رضایت دادن، پذیرفتن، تصدیق کردن، راضی شدن، دادن، اقرار کردن، راه دادن، بار دادن، زیر بار رفتن، اعطاء کردن
مترادف ها
پیشنهاد کاربران
- راه دادن ؛ اجازه درآمدن کسی بخانه خود یا بجایی. پذیرفتن کسی : پادشاه فلانکس را به مجلس راه داد.
- || پذیرفتن موضوعی. و رجوع به ماده راه دادن شود.
|| بمجاز، نفوذ :
چو مرا کار نباشد نبوم ز اهل جزا
... [مشاهده متن کامل]
اندرین قوم خرد را بنگر راه کجاست.
ناصرخسرو.
|| بمجاز، وسیله. امکان. توانایی. قدرت :
نه در وی آدمی را راه رفتن
نه در وی آبها را جوی فرکند.
عباس ( از لغت فرس اسدی ) .
|| چاره. علاج :
گماند که زو بگذری راه نیست
وگر در زمانه جز او شاه نیست.
فردوسی.
- || پذیرفتن موضوعی. و رجوع به ماده راه دادن شود.
|| بمجاز، نفوذ :
چو مرا کار نباشد نبوم ز اهل جزا
... [مشاهده متن کامل]
اندرین قوم خرد را بنگر راه کجاست.
ناصرخسرو.
|| بمجاز، وسیله. امکان. توانایی. قدرت :
نه در وی آدمی را راه رفتن
نه در وی آبها را جوی فرکند.
عباس ( از لغت فرس اسدی ) .
|| چاره. علاج :
گماند که زو بگذری راه نیست
وگر در زمانه جز او شاه نیست.
فردوسی.
به حضور پذیرفتن
راه دادن : تحویل گرفتن، پذیرفتن ، پا دادن، اجازه دادن
( ( من نمی خواستم این سگ را به خانه ی خود راه بدهم. اصلا تصمیم داشتم هیچ جانوری را در خانه نگه ندارم و راه انس و الفت را با هیچ جنبنده ای باز نکنم. ) ) ( صادق چوبک ، آتما سگ من )
( ( من نمی خواستم این سگ را به خانه ی خود راه بدهم. اصلا تصمیم داشتم هیچ جانوری را در خانه نگه ندارم و راه انس و الفت را با هیچ جنبنده ای باز نکنم. ) ) ( صادق چوبک ، آتما سگ من )
اجازه دادن
عبور دادن
گذر دادن. [ گ ُ ذَ دَ ] ( مص مرکب ) راه دادن و اجازه عبور دادن اجازه ورود دادن. رخصت درآمدن دادن :
همان زادفرخ به درگاه بر
همی بود کس را ندادی گذر.
فردوسی.
در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را.
حافظ.
همان زادفرخ به درگاه بر
همی بود کس را ندادی گذر.
فردوسی.
در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را.
حافظ.
کوچه دادن. [ چ َ / چ ِ دَ ] ( مص مرکب ) گذاشتن راه برای کسی است تا بگذرد مرادف راه دادن. ( آنندراج ) . به کنار رفتن جمعیت و راه دادن. ( ناظم الاطباء ) . راه دادن به کسی تا وارد شود یا بگذرد. ( فرهنگ فارسی معین ) . به دو سوی شدن انبوهی مردم و بازگذاشتن راهی نسبتاً وسیع برای گذشتن بزرگی یا چیزی بزرگ. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . راه باز کردن از میان جمعیت برای اینکه کسی یا شخص عالی مقامی بگذرد. در صورتی این عمل کوچه دادن نامیده می شود که مردم به اختیار خویش روند و راه بازکنند. ( فرهنگ لغات عامیانه جمالزاده ) :
... [مشاهده متن کامل]
چرخ از جان شنود ناله جانکاه مرا
زلف شب کوچه دهد آه سحرگاه مرا.
محسن تأثیر ( ازآنندراج ) .
ز هر طرف که رود اهل درد کوچه دهند
به ملک عشق کسی کو به عیش متهم است.
طالب آملی ( از آنندراج ) .
در این بساط من آن بحر پر شر و شورم
که بحر کوچه دهد همچو رود نیل مرا.
صائب ( از آنندراج ) .
... [مشاهده متن کامل]
چرخ از جان شنود ناله جانکاه مرا
زلف شب کوچه دهد آه سحرگاه مرا.
محسن تأثیر ( ازآنندراج ) .
ز هر طرف که رود اهل درد کوچه دهند
به ملک عشق کسی کو به عیش متهم است.
طالب آملی ( از آنندراج ) .
در این بساط من آن بحر پر شر و شورم
که بحر کوچه دهد همچو رود نیل مرا.
صائب ( از آنندراج ) .