راه انداختن


    handle
    initiate
    trigger
    to start
    to put in working order
    to commission
    to raise(money)

فارسی به انگلیسی

راه انداختن موتور
prime

راه انداختن کاسبی
start

مترادف ها

operate (فعل)
قطع کردن، عمل کردن، بکار انداختن، اداره کردن، گرداندن، راه انداختن، بفعالیت واداشتن، بهره برداری کردن، دایر بودن، عمل جراحی کردن

trigger (فعل)
رها کردن، راه انداختن، ماشه کشیدن

پیشنهاد کاربران

بپرس