راندن


    drive
    handle
    navigate
    ostracize
    ride
    steer
    pull
    send
    set
    whip
    pilot
    to drive
    to sail
    to propel
    to expel

فارسی به انگلیسی

راندن از جایی با فشار
crowd

راندن از خود
alienate

راندن با اب
drift

راندن با باد
drift

راندن با تهدید
urge

راندن با تیراندازی
put

راندن با دود
smoke

راندن با سکه زدن
punch

راندن با صدا و شدت زیاد
smash

راندن با ضربه
put

راندن با فشار
urge

راندن با فشار دادن به جلو
push

راندن با فشار هوا
blow

راندن به سرعت
race

راندن توپ به درون سوراخ با یک ضربه
ace

راندن جانور از لانه خود برای شکار
start

راندن جانور از نهانگاه خود برای شکار
start

راندن خودرو در جاده برای امتحان ان
road test

راندن خون
pump

راندن دوچرخه
cycle

مترادف ها

propulsion (اسم)
راندن، دفع، نیروی محرکه

pulsion (اسم)
راندن

send away (فعل)
راندن

unkennel (فعل)
راندن، از سوراخ یا لانه بیرون کردن

hurry (فعل)
شتاب کردن، بستوه اوردن، راندن، چاپیدن، عجله کردن، شتابیدن، باشتاب انجام دادن

force (فعل)
مجبور کردن، درهم شکستن، بیرون کردن، راندن، قفل را شکستن، بزور باز کردن، بی عصمت کردن، به زور جلو رفتن

run (فعل)
اداره کردن، نشان دادن، ادامه دادن، راندن، جاری شدن، دویدن، پیمودن، دایر بودن، پخش شدن، دوام یافتن، پوییدن

pilot (فعل)
رهبری کردن، راندن، خلبانی کردن

steer (فعل)
بردن، اداره کردن، راهنمایی کردن، هدایت کردن، راندن

row (فعل)
ردیف کردن، راندن، قرار دادن، پارو زدن، بخط کردن

repulse (فعل)
دفع کردن، راندن

drive (فعل)
تحریک کردن، بردن، کوبیدن، راندن، اتومبیل راندن، عقب نشاندن

rein (فعل)
مانع شدن، راندن، افسار کردن، لجام زدن

poach (فعل)
دزدیدن، لگد زدن، راندن، فرو کردن، بهم زدن، تجاوز کردن به، هل دادن، اب پز کردن، دزدکی شکار کردن، برخلاف مقررات شکار صید کردن

whisk (فعل)
جاروب کردن، ماهوت پاک کن زدن، راندن، پراندن، تند زدن

conn (فعل)
را هدایت کردن، راندن

drive away (فعل)
راندن

dislodge (فعل)
راندن، خیمه بر بستن، از جای خود بیرون کردن

پیشنهاد کاربران

برای راندن
راراندن
رای راندن
. . .
رأی ( عربی ) با "رای rāy " هیچ ارتباطی ندارد
به :
را
دا
رای
برای
for
about
. . .
رجوع کنید
دک
سوق
واژه راندن
معادل ابجد 305
تعداد حروف 5
تلفظ rāndan
ترکیب ( مصدر متعدی ) [پهلوی: rayīnītan]
مختصات ( دَ ) [ په . ] ( مص م . )
منبع فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی عمید
حرکت دادن ، سوق دادن
دک - ذب
راندن:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " راندن" می نویسد : ( ( - در پهلوی در ریخت رونیتن rawenitan بکار می رفته است . به راستی ریخت ِ گذاری" رفتن "است : رو ( = بن هم اکنون رفتن ) / آنیدن ( = پساوند ِ " گذرا ساز " ) / روانیدن . " و" از واژه سترده شده است و " رانیدن " و سرانجام، " راندن" از آن برآمده است . ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( از این در سخن چند رانم همی
همانا کرانش ندانم همی ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 210 )

این واژه در جنوب کرمان کنایه از فاعل بودن در امیزش جنسی حیوانات دارد و بعضا در مورد انسان هم بکار میرود

بپرس