domesticate
رام کردن
فارسی به انگلیسی
مترادف ها
رام کردن، استاد شدن، ماهر شدن، خوب یاد گرفتن، تسلط یافتن بر
ارام کردن، رام کردن، ملایم کردن
رام کردن، جلوگیری کردن از، کنترل کردن
رام کردن، اهلی کردن
رام کردن، تسلیم کردن، مطیع کردن، مقهور ساختن
ترساندن، رام کردن، بی جرات کردن
پیشنهاد کاربران
زین بر گرگ نهادن ؛ کنایه از رام و زبون ساختن آنرا. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) :
زین به گرگان بر نهادی وز میان بیشه شان
اندرآوردی به لشکرگه چو اشتر بر قطار.
فرخی ( از آنندراج ) .
زین به گرگان بر نهادی وز میان بیشه شان
اندرآوردی به لشکرگه چو اشتر بر قطار.
فرخی ( از آنندراج ) .
- به زیر رکاب کشیدن یا گرفتن کسی را ؛ مطیع و منقاد ساختن. وی را بکار واداشتن. به تبعیت واداشتن :
می کشد عقل را به زیر رکاب
چون رکاب گران کشند احرار.
خاقانی.
به پی اسب جبرئیل برو
تا نگیردت دیو زیر رکاب.
( ؟ )
می کشد عقل را به زیر رکاب
چون رکاب گران کشند احرار.
خاقانی.
به پی اسب جبرئیل برو
تا نگیردت دیو زیر رکاب.
( ؟ )
سر به راه کردن، آرام و اهلی کردن