رام کردن


    subdue
    subjugate
    tame
    break
    bust
    domestication
    to tame
    to domesticate
    to manage
    to handle
    to break in(asa horse)

فارسی به انگلیسی

رام کردن حیوان و گیاه
domesticate

مترادف ها

master (فعل)
رام کردن، استاد شدن، ماهر شدن، خوب یاد گرفتن، تسلط یافتن بر

gentle (فعل)
ارام کردن، رام کردن، ملایم کردن

bridle (فعل)
رام کردن، جلوگیری کردن از، کنترل کردن

domesticate (فعل)
رام کردن، اهلی کردن

subdue (فعل)
رام کردن، تسلیم کردن، مطیع کردن، مقهور ساختن

daunt (فعل)
ترساندن، رام کردن، بی جرات کردن

پیشنهاد کاربران

زین بر گرگ نهادن ؛ کنایه از رام و زبون ساختن آنرا. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) :
زین به گرگان بر نهادی وز میان بیشه شان
اندرآوردی به لشکرگه چو اشتر بر قطار.
فرخی ( از آنندراج ) .
- به زیر رکاب کشیدن یا گرفتن کسی را ؛ مطیع و منقاد ساختن. وی را بکار واداشتن. به تبعیت واداشتن :
می کشد عقل را به زیر رکاب
چون رکاب گران کشند احرار.
خاقانی.
به پی اسب جبرئیل برو
تا نگیردت دیو زیر رکاب.
( ؟ )
سر به راه کردن، آرام و اهلی کردن

بپرس