ذکی. [ ذَ کی ی ] ( ع ص ) مرد تیزخاطر. دل تیز. ( مهذب الاسماء ) . تیزدل. زیرک. ( دهار ) . تیزطبع. ( غیاث اللغات ) . المعی . هوشیار. هوشمند. تیزهوش. زودیاب. تیزیاب. تیزویر. ج ، اذکیاء. مقابل بلید :
والا وجیه دین که سپهدار شرق و چین
... [مشاهده متن کامل]
فخر آرد از تو نائب فرزانه ذکی.
سوزنی.
این چنین کس گر ذکی مطلق است
چونش این تمییز نبود احمق است.
مولوی.
|| تیزبوی. تندبوی. بلندبوی. ( منتهی الارب ) . مسک ذکی ؛ مشک تیزبوی. || مذبوح. ذبیح. گلوبریده.
منبع. لغت نامه دهخدا
والا وجیه دین که سپهدار شرق و چین
... [مشاهده متن کامل]
فخر آرد از تو نائب فرزانه ذکی.
سوزنی.
این چنین کس گر ذکی مطلق است
چونش این تمییز نبود احمق است.
مولوی.
|| تیزبوی. تندبوی. بلندبوی. ( منتهی الارب ) . مسک ذکی ؛ مشک تیزبوی. || مذبوح. ذبیح. گلوبریده.
منبع. لغت نامه دهخدا
تیز هوش
صاحب فطنت . [ ح ِ ف ِ ن َ ] ( ص مرکب ) زیرک . باهوش : پادشاهی بود او را سه پسرهر سه صاحب فطنت و صاحب نظر. مولوی .
باهوش
زیرک