ذبح

/zebh/

    slaughtering
    sacrificing
    slaughter
    slaughtered animal

فارسی به انگلیسی

ذبح کردن
butcher, kill, slaughter, to slaughter, to sacrifice

مترادف ها

slaughter (اسم)
خون ریزی، قتل عام، سلاخی، ذبح، کشتار فجیع

پیشنهاد کاربران

گلو بریدن
فدایی، فداکردن
قربانی
ذبحیدن.
م. ث
ذبحیدن این زبان بسته ها دور از انسانیته .
بریدن گردن
سر جانوری را بریدن
دل کندن
کودکانه اش: پیخ پیخ ( پِخ پِخ ) کردن!

بپرس