دیده

/dide/

    seen
    eye

فارسی به انگلیسی

دیده بان
signal-man, observer, watcher, picket, watch

دیده بانی
look-out, observation, watch

دیده بانی کردن
watch

دیده شدنی
visible

دیده ور
picket, scout, scout(ing)

دیده وری
reconnaissance, scouting, scrutiny

دیده وری کردن
reconnoiter, scout

مترادف ها

eye (اسم)
بینایی، دهانه، کاراگاه، باجه، عین، چشم، دیده، سوراخ سوزن، مرکز هر چیزی، دکمه یا گره سیب زمینی

پیشنهاد کاربران

منبع. عکس فرهنگ پاشنگ
واژه ی دیده از ریشه ی واژه ی دیدن فارسی هست
دیدهدیدهدیدهدیده
خانه تصویر. [ ن َ / ن ِ ی ِ ت َص ْ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از چشم. دیدگانی. جایی که صورتها در آن نقش بندد :
بی ساخته چون اصل خود آید بنظرها
چون حسن تو در خانه تصویر برآید.
میرصیدی ( از آنندراج ) .
بصر
بینش . در اینجا به معنی دیده / چشم به کار رفته است .
چو کُحلِ بینشِ ما خاکِ آستانِ شماست
کجا رویم بفرما ازین جناب کجا
حافظ
نگاه کرده
دیده= چشم نگاه
نگاه. نظر