دید

/did/

    estimation
    eye
    eyeshot
    eyesight
    look
    observation
    perspective
    vision
    slant

فارسی به انگلیسی

دید اشکوخ
illusion

دید زدن
eye

دید زدن از روزنه
peep

دید زدن پنجره مغازه ها
window-shop

دید سنجی
optometry

دید شنودی
audiovisual

دید طبیعی چشم
twenty-twenty vision

دید گری کردن
examine

دید و بازدید
visit, interchange of, paying and repaying visits

دید و شنودی
audiovisual

دید کانونی
tunnel vision

دید کلی
bird's-eye view, birds-eye view

مترادف ها

vision (اسم)
بینایی، الهام، خیال، بصیرت، تصور، دید، وحی، منظره، رویا

sight (اسم)
بینایی، نظر، هدف، منظر، دیدگاه، جلوه، قیافه، چشم، دید، بینش، منظره، تماشا، باصره، قدرت دید، الت نشانه روی

eyesight (اسم)
بینایی، دید، بینش

view (اسم)
قضاوت، نظر، نما، عقیده، دید، چشم انداز، منظره، نظریه

viewpoint (اسم)
نظر، دیدگاه، عقیده، دید، لحاظ، نظریه، نقطه نظر

perspective (اسم)
بینایی، منظر، روشن بینی، دید، مال اندیشی، چشم انداز، منظره، لحاظ، جنبه فکری، سعه نظر، مناظر و مرایا، تجسم شی، خطور فکر

point of view (اسم)
دیدگاه، دید، نظریه، نقطه نظر

seeing (اسم)
دید، بینش، مشاهده، رویت، قوه دید

visibility (اسم)
دید، میدان دید، پدیداری، قابلیت دیدن

look-out (اسم)
مراقبت، دیدگاه، دید، دیده بان، چشم انداز، دور نما، نظریه، عمل پاییدن

saw (فعل)
دید

پیشنهاد کاربران

منبع. عکس فرهنگ پاشنگ
واژه ی دید از ریشه ی واژه ی دیدن فارسی هست
دیددیددیددید
بینش، آگاهی، نگرش
حمید رضا مشایخی - اصفهان
واژه دید
معادل ابجد 18
تعداد حروف 3
تلفظ did
نقش دستوری اسم
ترکیب ( بن ماضیِ دیدن، اسم مصدر )
مختصات ( اِ. )
آواشناسی did
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
واژه دید از ریشه ی واژه ی دیدن پارسی است.
...
[مشاهده متن کامل]

👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
واژه دیدن
معادل ابجد 68
تعداد حروف 4
تلفظ didan
ترکیب ( مصدر متعدی ) [پهلوی: ditan]
مختصات ( دَ دَ ) [ ع . دیدان ] ( اِ. )
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد

آگاهی، بینش، رویت، نظر، نگرش، باصره، بینایی، دیدار، مشاهده، ملاحظه، نظاره، نگاه، لحاظ، منظر
در زبان ترکی به معنی پاره کردن. . پاره کن. . پاره پاره کردن
دید*دی*::در زبان لری بختیاری به ( دود ) می گویند