دون

/dun/

    base
    inferior
    wretch
    common
    little
    low
    menial
    scapegrace
    under-
    vile
    worm
    wormy
    wretched

فارسی به انگلیسی

دون اتمی
subatomic

دون پایگی
inferiority, subservience

دون پایه
junior, little, low, minor, straw man, subordinate, underling, inferior, lowly, shrimp, simple

دون پایه تر
beneath

دون پایه ترین
last

دون پرور
fostering mean people

دون پندار
disdainful

دون پندارانه
disdainful

دون پنداری
disdain

دون پنداشتن
disdain

دون تر
minor

دون ترین
last, lowermost, undermost

دون دون
granular, tuberous

دون روال
subnormal

دون سازی
debasement, disparagement

دون شان
unworthy

دون شماری
disesteem

دون شمردن کسی
downgrade

دون مقام اوست
it is below his position

دون همت
of low ambition, low-minded, of law ambition

مترادف ها

scullion (اسم)
پادو، دون، شاگرد اشپز

sordid (صفت)
فرومایه، خسیس، پست، کثیف، هرزه، شلخته، چرک، دون

servile (صفت)
پست، چاپلوس، دون، شایسته نوکران

shabby (صفت)
پست، دون، ژنده، نخ نما

vile (صفت)
فرومایه، خسیس، پست، بد اخلاق، زننده، فاسد، شرم اور، بدصفت، دون، بدطینت

poor (صفت)
ناسازگار، فرومایه، پست، غریب، بی پول، محتاج، فقیر، بی چاره، فرومانده، نا مرغوب، بی نوا، معدود، ناچیز، دون، لات، مستمند، ضعیف الحال

lowly (صفت)
پست، بی ادب، عاری از خیال، افتاده، صغیر، دون

small (صفت)
پست، خفیف، ریز، کوچک، ریزه، خرد، محقر، کم، جزئی، دون

ribald (صفت)
ناپسند، بدزبان، هرزه، بد دهن، دون

پیشنهاد کاربران

daven//دَوِن=گویش مازنی=فعل امر مصدر بستن - به معنی ببند.
doon//bedoon//دون - در گویش مازنی فعل امر مصدر دانستن است= به معنی بدان =بدون
همون جون خودمونه فقط این دون برای اینه که فرد خودشو لوس میکنه
سفله طبع. [ س ِ ل َ / ل ِ طَ ] ( ص مرکب ) پست. دون. ناکس. که طبع سفلگان دارد :
سفله طبع است جهان بر کرمش تکیه مکن
ای جهاندیده ثبات قدم از سفله مجوی.
حافظ.
دون همان جون هست که ملکه سدی از زمان های باستان ازش استفاده میکرده است
مثال: دون، عجب غذای لذیذی
دون: واژه ی down انگلیسی همان واژه ی " دون " عربی و فارسی است این واژه را در "دون همت " به معنی دارنده همت پایین ، و "دون پایه" به معنی دارنده درجه پایین می توان دید . پست، ، دنی، پایین، تحت، از این رو در کامپیوتر پایین آوردن و پایین کشیدن معنی می دهد .
دون به زمان دوشیدن گوسفندان گویند
دِوَن در سغدی به معنای شک است
بی وجود=
در تداول، دون و کمینه و پست و فرومایه و حقیر و خوار. ( ناظم الاطباء ) . || در تداول عوام، که انجام هیچ کاری نتواند: فلان آدم بی وجودیست ؛ بی جربزه است و کاربر و مفید بحال همنوع نیست. ( یادداشت مؤلف ) .
گویا همان واژه دان و دانگ است و داو است
در فارس به معنی نوبت
دون شب دون روز -
در روستاها انان که گله بسیار ندارند چند نفر شده و هربار شیر را به خانه یکی برده و میگویند دون خانه من است و دون خانه تو است
در لری منطقه کهگیلویه و بویراحمد معنی زمان می دهد مثلا دون صبح یا دون عصر که به فارسی میشه تایم صبح یا عصر
: دون عصر کلاس زبان دارم
هوالعلیم
دون : دنی؛ پست ؛ حقیر ؛ نابکار ؛ پائین ؛ زیر ؛ غیر از. . . .
دون از دانَ ودَنی به معنای پست می باشد بروزن فُعل است به معنای پست اما غالبا بطور مجرور بامِن یا می آید وظاهرا معنای بدون یا غیر را می دهد
باقی ماندن
باقی می ماند
مخالف . متضاد
دون شخصیت من است=متضاد شخصیت من است
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)