دوام کردن


    withstand

مترادف ها

last (فعل)
دوام داشتن، طول کشیدن، دوام کردن، به درازا کشیدن، پایستن

wear (فعل)
پوشاندن، پوشیدن، دوام کردن، ملبس شدن، در بر کردن، بر سر گذاشتن، پاکردن

پیشنهاد کاربران

داشت کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) دوام کردن.
این کار سه چهار ماه بیش تر دوام نکرد .