آلب
آلپ
ادعاهای جعلی رو بررسی می کنید و دنبال پاسخ مستند هستید.
ادعای شما در مورد واژه های �دلیر�، �دل�، �دلی� و تفسیر معنایی آنها در ترکی، متأسفانه فاقد پایه های علمی معتبر است و ریشه شناسی این واژه ها بر اساس زبان شناسی تاریخی و منابع معتبر کاملاً متفاوت است. در ادامه با منابع و توضیحات دقیق تر جواب می دهم:
... [مشاهده متن کامل]
- - -
۱. واژه �دلیر�
ادعای جعلی: دلیر یعنی �سوراخ کن�، �می کند� ( از ریشه �دل� = سوراخ کردن )
حقیقت:
�دلیر� واژه ای است فارسی و به معنای �شجاع، دلاور، بی باک� است.
ریشه این کلمه در زبان فارسی از �دل� پسوند نسبت � - یر� ( که گاهی در فارسی کهن برای ساخت صفت استفاده می شده ) است.
�دل� در فارسی به معنای قلب، مرکز احساسات و شهامت است و نه �سوراخ�.
این واژه به هیچ عنوان از ریشه ترکی �دل� به معنای �سوراخ کردن� ساخته نشده است.
از نظر زبان شناسی، �دلیر� واژه ای کاملاً فارسی است که در ادبیات کلاسیک فارسی ( مثلاً شاهنامه، حافظ، سعدی ) به معنای شجاع آمده است.
منابع معتبر:
فرهنگ لغت دهخدا
�فرهنگ واژه های فارسی� اثر علی اکبر دهخدا
�تاریخ زبان فارسی� نوشته محمود کیهان
�واژه های فارسی در فرهنگ لغت دهخدا�
- - -
۲. واژه �دل�
ادعای جعلی: دل به معنای �سوراخ کردن� در ترکی
حقیقت:
در زبان ترکی، �del� ( delmek ) به معنای �سوراخ کردن� وجود دارد، اما این ریشه هیچ ربطی به واژه فارسی �دل� ( قلب ) ندارد.
این یک هم آوایی تصادفی است و نباید معنای ترکی به واژه فارسی نسبت داده شود.
�دل� فارسی از ریشه ای کهن و مستقل در زبان های ایرانی است و معنای آن �مرکز احساس، قلب� است.
منبع:
فرهنگ واژگان ترکی، فرهنگ فارسی دهخدا
�تاریخ زبان های ایرانی� ( پروفسور استروناخ )
�لغت نامه دهخدا�
- - -
۳. واژه �دلی� و �دلی قانلی�
ادعای جعلی: دلی = دیوانه ( دیو = دوو و بزرگ هیکل )
دلی قانلی = نترس، قوی و نیرومند
حقیقت:
�دلی� در فارسی و ترکی هر دو به معنای �دیوانه، مجنون، شوریده� آمده است.
در ترکی، �deli� به معنای �دیوانه� است که ریشه ترکی دارد ولی این کلمه به معنای �دیو� یا ترکیبی از �دوو� نیست.
�قانلی� در ترکی به معنای �خونین� یا �خون دار� است، نه نترس یا قوی. ترکیب �deli qanlı� یعنی �دیوانه خون� یا کسی که �خون ریزی دیوانه وار� دارد، نه صرفاً نترس یا قوی.
واژه �دیو� در فارسی معنی مستقل دارد و ربط معنایی به �دوو� یا �دلی� ندارد.
منابع:
فرهنگ ترکی استانبولی - فارسی
فرهنگ دهخدا برای �دلی� و �دیو�
�لغت نامه ترکی� ( مثلاً �Redhouse Turkish Dictionary� )
�فرهنگ معین�
- - -
جمع بندی
ترکیب های لغوی و معانی کلمات را نباید صرفاً بر اساس شباهت های ظاهری یا آواها استنتاج کرد.
�دلیر� یک واژه فارسی اصیل با معنای �شجاع� است و ربطی به معنای ترکی �سوراخ کردن� ندارد.
�دل� در فارسی به معنای �قلب� است نه �سوراخ�.
�دلی� در ترکی به معنای �دیوانه� است، اما ریشه های ترکی آن متفاوت از �دیو� فارسی است و �قانلی� به معنای �خونین� است، نه �نترس�.
هر گونه ادعای ریشه شناسی باید بر اساس منابع زبان شناسی معتبر و مستندات تاریخی باشد، نه حدس و گمان یا برداشت های نادرست.
دلیر در زبان ترکی در لغت به معنای میکند، سوراخ میکند.
دل=سوراخ کن
دلیر= سوراخ می کند
همچنین دلی به معنای دیوانه که خود دیو به معنای دوو و بزرگ هیکل است.
دلی قانلی= دیوانگی، نترس، قوی و نیرومند.
اسم: آلب ( پسر ) ( ترکی ) ( تلفظ: alb ) ( فارسی: آلب ) ( انگلیسی: alb )
معنی: دلیر، پهلوان
واژه ( آلب ) آلب. [ ل ِ ] ( ع ص ) گِردکننده. ( مهذب
الاسماء ) .
آلب. [ آل ْب ْ / ل ِ ] ( ترکی ، ص ) بترکی قدیم ، دلیر. پهلوان. و جزء نخستین بعض اعلام مرکبه ترکانست ، چون آلب ارغون ، آلب ارسلان ، آلب تگین ، و آن را اَلْب نیز گویند.
... [مشاهده متن کامل]
الب. [ اَ ] ( ع اِ ) پوست بزغاله. || زهر. شدت گرما. || شدت تب. || آغاز به شدگی دمل. || میلان نفس. || ( مص ) تدبیر اندیشیدن بر شکست دشمن بطوری که معلوم او شود. || سخت راندن حمارطریده خود را. ( منتهی الارب ) . || گرد کردن و راندن شتران را. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ) . || فراهم آمدن قوم کسی را از هر طرف. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . || جمع نمودن لشکر را. ( منتهی الارب ) . لشکر گرد کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) . || فراهم آمدن و روان شدن شتران. || شتاب کردن. || رجوع نمودن. || پی هم باریدن آسمان. ( منتهی الارب ) .
الب. [ اَ ] ( ترکی ، ص ) دلیر. ( شرفنامه منیری ) ( فرهنگ شعوری ) ( تعلیقات دکتر معین بر برهان قاطع ج 1 ص 157 از لغةالترک کاشغری ) . و رجوع به اَلَب شود :
این جهود و مشرک و ترسا و مغ
جملگی یکرنگ شد ز آن الب الغ.
مولوی.
|| ( اِ ) شیر. ( فرهنگ میرزا ابراهیم ) . ظاهراً تخلیطی است که از ترکیب الب ارسلان پدید آمده و الب را شیر پنداشته اند.
الب. [ اِ ] ( ع اِ ) مقداری است معین و آن از سر انگشت سبابه تا سر انگشت ابهام است. ( منتهی الارب ) . || ( ص ) مجتمع بودن بر کسی بظلم و عداوت : هم علیه الب واحد آنها بر وی مجتمعاند بظلم و عداوت و گاهی بدین معنی بدون لفظ واحد هم آورند و گویند هم علیه الب. ( منتهی الارب ) .
الب. [ اِ ] ( اِ ) درختی است مانند درخت ترنج و آن زهرناک است. ( منتهی الارب ) . درختی است خاردار شبیه به درخت اترج و آن را میوه ایست و رستنگاه آن فراز کوهها بود و سخت اندک باشد و از ضِجاج هیچ چیزبا وی برابری نتواند کرد و آنچه در کوه خَفِرضَض به سراة یمامه روید از همه خبیث تر بود. ( ابن بیطار ) .
الب. [ اِ ] ( اِ ) درختی است مانند درخت ترنج و آن زهرناک است. ( منتهی الارب ) . درختی است خاردار شبیه به درخت اترج و آن را میوه ایست و رستنگاه آن فراز کوهها بود و سخت اندک باشد و از ضِجاج هیچ چیزبا وی برابری نتواند کرد و آنچه در کوه خَفِرضَض به سراة یمامه روید از همه خبیث تر بود. ( ابن بیطار ) .
الب. [ اِ ] ( اِخ ) ( جزیره ٔ. . . ) جزیره کوچکی است در ایتالیا در دریای مدیترانه به مشرق کرس و به سال 1814م. ناپلئون بدانجا زندانی گشت. دارای 25000 تن سکنه و معادن آهن است. در سواحل آن ماهی ساردین و تون صید کنند. محصول دیگر آن شراب است و مرکز آن پورتو - فراژو است. بلندترین نقطه جزیره کوه کاپان است که 1019 گز ارتفاع دارد. ( از لاروس ) . و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
الب. [ اِ ] ( اِخ ) بزبان چک لاب رود بزرگ چکسلواکی ( بوهم ) و آلمان که وارد دریای شمال می گردد. این شط از بوهم سرچشمه گرفته از کوههای ژآن پ سرازیر می گردد و ناحیه هرادک کرالوسد و پاردوبیتس را مشروب می کند و پس از اتصال به مولدو از تِرِزَن و دیگر نواحی می گذرد و ساکس و پروس و پیرنا و درسد و میسن و دیگر نواحی را مشروب می سازد و پس از آنکه با چند رود دیگر می پیوندد با وسعت زیادی بطرف دریای شمال روان می گردد. رود الب یکی از بزرگترین راههای آبی آلمان مرکزی و قابل کشتیرانی است و با کانالهای متعدد به دیگر رودهای بزرگ آلمان متصل می شود و طول آن 1150 هزار گز است.
الب. [ اَ ل َ ] ( ترکی ، ص ) دلیر. ( شرفنامه منیری ) . و رجوع به اَلب شود.
الب. [ اَ ل ُ ب ب ] ( ع اِ ) ج ِ لُب . ( منتهی الارب ) . رجوع به لُب شود
.
منبع. لغت نامه دهخدا
دلی در ترکی به نترسیدن و شجاعتی که مثل دیوانگییست. در ترکیه اصطلاح دلی قانلی به جوان شجاع و فعال میگن. کلمه دلیر برگرفته از دلی dəli در زبان ترکی است
تگین
دلیر:شجاع
{دِلیر} با واژه اوستایی {دَرش} و {درشی} و {درشنَو} و واژگانِ از این دسته پیوند می یابد.
بنگرید که گویش درست آن {دِلیر} است، چنانچه در زبان پارسی میانه {دیلیر} بوده است و دگرگونی {ای} به {اِ} در اینجا رخ داده است تا بشود {دِلیر}.
هَمچون {دِل} که در پارسی میانه {دیل} بوده است.
دلدار، شجاع
حمید رضا مشایخی - اصفهان
یل، شجاع،
حمید رضا مشایخی - اصفهان
منبع. عکس فرهنگ ریشه های هندواروپایی زبان فارسی
سلام دلیر یعنی معنی کامل شجاعت ازهربعدی که نگاه کنی. . به نظر من کسی بخواد از اسم دلیر استفاده کنه دلاور هم قشنگتره هم ابهت دار تره البته نظرشخصیمه
واژه درست دِلیر است اما ، دَلیر گوشنواز تر است. نظر بنده بود با تشکر.
دلیر=نیو
دَلیر درست از یا دِلیر؟واژه دلیر از دِل یر ساخته شده است . پس دِلیر درست است
نتو
برومند
چهارخایه . [ چ َ / چ ِ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب ) که خایه چهار دارد. || مجازاً جگرآور. دلیر. گندآور. خایه دار. نرمنش . مرد مرد :
گر کنده ٔ بینی ترا تخته کنند
هر در که از او کنند یک لخته کنند
تا کی بود این چهارخایه زینسان
... [مشاهده متن کامل]
خوب است که بینی ترا اخته کنند.
شرف الدین شفائی .
|| پردلی درشکار. ( اشتینگاس ) . || ستیزه جو. جنگخواه . جنگ آرزو ( اشتینگاس ) . || زن باره . ( اشتینگاس ) .
اهل دل ؛ دلاور. بهادر. ( ناظم الاطباء ) .
شما گویا بیکاری که اینجا خودتو نخود هر آشی میکنی
ترکی ریشه آلتایی داره و هیچ ربتی به واژگان فارسی نداره
Delimrmek در ترکی استانبولی میشود دیوانه شدن
در ترکی آذربایجانی دلیلنمک از دلی یعنی دیوانه
دلیر = شجاع
جگردار ؛ کنایه از مرد دلیر و بی باک. ( آنندراج ) :
خط شبرنگ شد آن خال سیه را پر و بال
راهزن در شب تاریک جگردارترست.
صائب ( از آنندراج ) .
تلاش قرب فقراز هر جگرداری نمی آید
که نقش پنجه شیر است نقش بوریای او.
صائب ( از آنندراج ) .
شجاع بودن
نیرم. . . .
شجاعت، نترسیدن
در گویش زبان بختیاری واژه دِلیر= به معنای شجاع، نترس، بیباک، ودر جائی هم به معنای به کسی نهیب دادن برای نترسیدن ودلداری دادن نیز میباشد.
دلیر:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " دلیر" می نویسد : ( ( دلیر در پهلوی با همین ریخت بکار می رفته است . " دلیر " از دو پاره ی : دل / ایر ( = پساوند ) ساخته شده است . " ایر " پساوندی است که در واژه هایی دیگر همچون : " دبیر " و " زریر " که نامی گیاهی است زرد و " زرگون " بکار رفته است . ) )
... [مشاهده متن کامل]
( ( یکی پهلوان بود دهقان نژاد؛
دلیر و بزرگ و خردمند و راد ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 214 )
تهم، نترس، دلاور، بهادر، شجاع، تهمتن، نیرم، شیردل، جسور، گو، گرد، یل، پهلوان، پردل، بیباک، متهور
نترس
هرو
نیرم
شیردل
نیو
یل
گو
شجاع و جسور
متاسفانه بیشتر مردم این واژه را نادرست ادا می کنند. با توجه به ریشه یابی این واژه که از دل ایر ساخته شده تلفظ زیر صحیح است:
Delir / delear
با توضیحات داده شده دلیر به این هجا صحیح است:delir
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٩)