دلمه شدن


    clot
    coagulate
    curdle
    to coagulate

فارسی به انگلیسی

دلمه شدن خون
congeal

مترادف ها

clabber (فعل)
دلمه شدن

curdle (فعل)
بستن، دلمه شدن، دلمه کردن

curd (فعل)
بستن، دلمه شدن

clot (فعل)
دلمه شدن، لخته شدن

jell (فعل)
بستن، دلمه شدن، ماسیدن

quail (فعل)
ترسیدن، لرزیدن، دلمه شدن، پژمرده شدن، شانه خالی کردن، از میدان دررفتن، بی اثر بودن

پیشنهاد کاربران

لورا شدن
دَلَمِه شدن به معنای سفت شدن و به نوعی رسوب کردن است.
برای مثال فرایند دلمه شدن را در تولید پنیر به این صورت مشاهده میکنیم که با افزودن مایه پنیر به شیر ، شیر شروع به دلمه شدن و رسوب کردن میکند. بطوریکه پس از ۳۰ الیٰ ۶۰ دقیقه کاملا حالت جامد به خود گرفته و پنیر خام اولیه را میسازد.
ماسیدن. [ دَ ] ( مص ) بستن. منعقد شدن. سفت شدن. ( روغن، چربی ) ( فرهنگ فارسی معین ) . بستن چنانکه روغن در تماس با آب سرد. بستن چنانکه روغن و پیه مذاب. بستن و منعقد شدن چنانکه چربو در هوای سرد. ( یادداشت
...
[مشاهده متن کامل]
به خط مرحوم دهخدا ) . به سرعت منعقد شدن چربی بر اثر سرما و کمی حرارت ؛ عیب این روغن این است که توی دهن می ماسد. ( فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ) .