دلجویی

/deljuyi/

    affability
    caress
    encouragement
    encouragement by soft words
    conciliation
    amends
    placation
    propitiation
    redress

فارسی به انگلیسی

دلجویی کردن
appease, conciliate, placate, pacify, soothe, mollify

دلجویی کردن از
to speak affably to

دلجویی کردن از کسی
mollify

دلجویی کننده
conciliator

مترادف ها

affability (اسم)
خوشایند، خوش رویی، دلجویی، مهربانی، خوشخویی، مدارا

appeasement (اسم)
دلجویی، تسکین، فرونشانی

propitiation (اسم)
دلجویی، استمالت، فرونشاندن خشم و غضب

caress (اسم)
دلجویی، نوازش، عطوفت

mollification (اسم)
دلجویی، تسکین، فتور، خمود، نرم کردن

پیشنهاد کاربران

اِستِمالت
تفقد ، نرمی، ملایمت، نوازش، محبت کردن، مهر ورزیدن
دل بازیافتن ؛ دلجویی. استمالت. به دست آوردن دل : حاجب رفت تا دل خواجه باز یابد. . . تا دل خواجه تباه نشود. ( تاریخ بیهقی ) .
استمالت

تسلی، عطوفت، ملاطفت، مهربانی، ناز، نواخت، نوازش
نواخت
دلداری، تسلی دادن
فرافکنی
تلاش برای کاستن ناراحتی و نگرانی شخصی که از ما. یا از غیر ما ناراحت شده . دلجویی میتواند به صورت کلامی باشد یا با عملکردی موجب شادی و کاهش ناراحتی را فراهم آورد
تفقد
دلجویی یعنی نوازش کردن کسی، محبت کردن به کسی
استمالت
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)