دلالت داشتن


    argue
    portend
    prefigure

فارسی به انگلیسی

دلالت داشتن بر
imply, import

مترادف ها

bode (فعل)
پیش گویی کردن، حاکی بودن از، دلالت داشتن، نشانه بودن، شگون داشتن

پیشنهاد کاربران

نشان بر فلان باشد
دلیل کردن. [ دَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) دلالت کردن. دال بودن. نشان بودن. نمودن : نیکی و بدی سال اندر جو پدید آید که چون جو راست برآید و هموار دلیل کند که آن سال فراخ سال بود. ( نوروزنامه ) . شتربه گفت سخن تو دلیل می کند بر آنکه از شیر مگر هراسی و نفرتی افتاده است. ( کلیه و دمنه ) .
...
[مشاهده متن کامل]

مبرز و سطل و آلت تغسیل
همه بر خادمان کنند دلیل.
سنائی.

. . . . . . . . Give a foretaste of
نشان از . . . . . . . . . . . داشتن