دَق
در گویش محلی راوری
به زمین وسیع ، هموار و سخت بدون پستی بلندی و خالی از هرگونه گیاهی میگن دَق
دَق: گسترده. یکنواخت. صافِ صاف. خشک وخالی.
نمونه:ان شاءالله خرمنگاه دَق است. ( کلیدر ج۶ص۱۸۸۵ )
محمد جعفر نقوی
دق نمک ( رمان جای خالی سلوچ ) : نمک نشناس، مترادف اصطلاح بی نان و نمک. آدم دون پایه
دِق دل یعنی خشم دل
دِق، به معنی دلتنگی و ناراحتی در فارسی افغانستان.
دِق آوردم=دل تنگم
نمی خواهم از من دق باشی= نمی خواهم از من ناراحت باشی
خشم
دِقّیدَن = دق کردن
م. ث = از دست شما بچه ها آدم می دِقّه .
دقاندن =
م. ث = شما بچه ها آخر منو می دِقونید.
دِق یا دْق یا dıq: در معنی اندوه و رنج ( البته نه کاملا )
جالبه دهخدا اصلا به "دق" در معنی اندوه و رنج اشاره ای به هیچ عنوان نکرده.
در بالای همین صحفه هم برابر فارسی برای این واژک نوشته شده ولی باز یک عده واژه را فارسی میکنند در حالی اصلا در فارسی واژه ای با "قاف" نداریم.
... [مشاهده متن کامل]
این واژک واژکی ترکی است از مصدر ( dıqlamaq = از اندوه بسیار بیمار شدن )
Dıqladı �ldı: از اندوه بسیار مرد.
اصطلاح یزدی ها به زمینی که با خاک رس پوشیده شده و و زمان هایی که باران می اید آب در آن جمع شده و گاهی به صورت باتلاق در می اید دَق می گویند.
در انگلیسی کلمه ی sick به معنی بیمار و لاغر با کلمه ی فارسی دق به کسر اول همریشه است. این دو کلمه با thick به معنی کلفت و چاق نیز از یک ریشه اند. ضمنا چاق فارسی نیز با هرسه کلمه ی قبل همریشه است. پس دق ، چاق ، sick, thick, همه یکیست.
... [مشاهده متن کامل]
اما سوال اینجاست که چرا برای اشاره به دو مفهوم متضاد در هر دو زبان فارسی و انگلیسی از یک ریشه و کلمه استفاده شده است. پاسخ این است که بسیاری از زوجهای متضاد دیگر نیز اینگونه اند و این کلمات بسیار قدیمی بوده در زمانی ساخته شده اند که انسان هنوز پیشوند منفی ساز ن را ایجاد نکرده بود.
[ دَ ] ( اِ ) معرب دک، دک ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎﻱ ﺯﻣﻴﻦ ﺻﺎﻑ ﻭ [ﺟﻌﻠﻪ ﺩﻛّﺎ] ، ﻳﻌﻨﻲ ﻛﻮﻩ ﻣﺘﻠﺎﺷﻲ ﻭ ﺫﺭّﻩ ﺫﺭّﻩ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺯﻣﻴﻦ ﻫﻤﻮﺍﺭﻱ ﺗﺒﺪﻳﻞ ﮔﺸﺖ.
ﻗَﺎﻝَ ﺭَﺏِ ّ ﺃَﺭِﻧِﻲ ﺃَﻧﻈُﺮْ ﺇِﻟَﻴْﻚَ ﻗَﺎﻝَ ﻟَﻦ ﺗَﺮَﺍﻧِﻲ ﻭَﻟَﻜِﻦِ ﺍﻧﻈُﺮْ ﺇِﻟَﻲ ﺍﻟْﺠَﺒَﻞِ ﻓَﺈِﻥِ ﺍﺳْﺘَﻘَﺮَّ ﻣَﻜَﺎﻧَﻪُ ﻓَﺴَﻮْﻑَ ﺗَﺮَﺍﻧِﻲ ﻓَﻠَﻤَّﺎ ﺗَﺠَﻠَّﻲ ﺭَﺑُّﻪُ ﻟِﻠْﺠَﺒَﻞِ ﺟَﻌَﻠَﻪُ ﺩَﻛّﺎً ﻭَ ﺧَﺮَّ ﻣُﻮﺳَﻲ ﺻَﻌِﻘﺎً ( ﻣﻮﺳﻲ ) ﮔﻔﺖ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻩ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﻨﮕﺮم! ( ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ) ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻫﺮﮔﺰ ﻣﺮﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﻲ ﺩﻳﺪ، ﻭﻟﻲ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻛﻮﻩ ﺑﻨﮕﺮ، ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺟﺎﻱ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﻣﺎﻧﺪ، ﭘﺲ ﺑﻪ ﺯﻭﺩﻱ ﻣﺮﺍ ﺧﻮﺍﻫﻲ ﺩﻳﺪ. ﭘﺲ ﭼﻮﻥ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﻣﻮﺳﻲ ﺑﺮ ﻛﻮﻩ ﺗﺠﻠّﻲ ﻭﺟﻠﻮﻩ ﻧﻤﻮﺩ ( ﻭ ﭘﺮﺗﻮﻱ ﺍﺯ ﻋﻈﻤﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻛﻮﻩ ﺍﻓﻜﻨﺪ ) ، ﻛﻮﻩ ﺭﺍ ﻣﺘﻠﺎﺷﻲ ﻛﺮﺩ ﻭ ﻣﻮﺳﻲ ﻣﺪﻫﻮﺵ ﺑﺮ ﺯﻣﻴﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩ! 143 اعراف
... [مشاهده متن کامل]
دق. [ دَ ] ( اِ ) معرب دک. در اصطلاح فارسی به زمین هایی گفته می شود که علف و گیاه در آن نروید و زمینی سخت و کوبیده شده داشته باشد که کنده نشود، سر بی مو.
مانند و شبیه
درستی، صحت، دقت، کوبیدن، بهم خوردن، ضربت، صدای تغ تغ، عیبجویی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)