رین: ( کُنِست )
ریان: ( کُنانِست )
کُنِست:
۱ - لازمی. ۲ - معتدی. ۳ - لازمی و معتدی را دارا می باشد.
کُنانست:
۱ - سببی یی لازمی. ۲ - سببی یی معتدی. ۳ - سببی یی لازمی و سببی یی معتدی را دارا می باشد.
ویرایش جمله:
👇
سرت می ریانمش: ( دو کننده و یک کنسته دارد. )
رینشمند: رجیم ( بر لازمی )
ریانشمند: رجیم ( بر معتدی )
رینشمند شیطان است مگر ریانشمند خداوند است چون خداوند شیطان را ریانسته یا رانده است.
پس:
اهریمنِ رینشمند: شیطان رجیم. ( دوری دار، جدایی دار، فاصله دار از خدا. سنگسار گیر دار. ) : دَوِشمند.
... [مشاهده متن کامل]
اهریمنِ ریشنمندر: شیطان الرجیم.
الله ای ریانشمند: ( درست ) : دَوانشمند.
اهریمنِ ریانشمند: ( نادرست )
[ ریدن: ریستن] ( مص ل ) : [ دفع: دفوع ].
۱ - دفع. ۲ - رجم
۱ - دویدن. ۲ - دور شدن. ۳ - جلوگیری شدن. ۴ - رد شدن . تیر شدن ۵ - رفع شدن. ۶ - پس خوردن.
[ رین، ریست، ریسته ]؛ کُنستها.
رین، رینش: دفع
... [مشاهده متن کامل]
ریننده: دور شونده: دونده: جلوگیری شونده: رد شونده: تیر شونده: رفع شونده. پس خورنده. دافع: و اصل این واژه: [ ماشین: موتر: Car ]
این هم است، ( شاشه ) . هنگامی که از بدن رینش و دفع شود پس ریسته یا مدفوع گفته می شود مگر حیف این واژه که بر شاشه به کار برده شود چون بسیار یک واژه ای مهم است. در پایان مشتقات شِنِستهَ و فهمیده می شود.
رینندگی: دافعی
رینشمند: دفیع
رینند و ریننداک: دفاع
رینندی و ریننداکی: دفاعی.
رینا: دافعة
رینایی: دافعة گی
رینامند: دفیعة
ریناک: دفاعة
ریناکی: دفاعة گی.
ریسته: مدفوع
ریستگی: مدفوعی.
ریسته ها و ریستگان: مدفوعین.
ریستا: مدفوعة
ریستایی: مدفوعة گی.
ریستایان: مدفوعات.
***
گردان یازشی یا تصمیمی: ( مضارع )
می رینم: دفع می شوم: دور می شوم: می دوم: جلوگیری می شوم: تیر می شوم: رفع می شوم: دفع می شوم.
می رینی.
می ریند.
می رینیم.
می رینید.
می رینند.
* این ریننده چه خوب می ریند: این ماشین چه خوب می ریند: این موتر چه خوب می دَوَد.
***
گردان گذشته:
ریستم.
ریستی.
ریست.
ریستیم.
ریستید.
ریستند.
آن ماشین تویوتا چه خوب میریست: آن ماشین تویوتا چه خوب میدوید.
*****
[ ریانیدن: ریانستن ] بدل ناقص: [ رانیدن : رانستن ] ( مص واد ) : [ دفع و دفوع ] ، [ تدفیع ] ، [ رجم: رجوم ] ، [ رفع: رفوع ]
۱ - دوانیدن. ۲ - دور کنیدن و کنانیدن. ۳ - جلوگیری کنیدن و کنانیدن. ۴ - رد کنیدن و کنانیدن، تیر کنیدن و کنانیدن، ۵ - رفع کردن. ۶ - پس زدن. به ریدن و ریستن واداشتن.
٧ - گردانیدن: ( تَرَجُّم ) .
۸ - [ نُوْرِیْدَن: نُوْشْتَن. ترجمه کردن ]
یادداشت:
کابذر یا مصدر واداری هم جانشین مصدر معتدی است. در حالت یک کُنستگی یا یک مفعوله معتدی است مگر در حالت دو کُنستگی و بیشتر واداری یا سببی است. مگر از عربی هم لازمی و هم معتدی است و سببی اش؛ تدفیع، ترجیم، ترفیع اند.
[ ریان: ریانست: ریانسته. کاستگی: ریَّاست و رِیَّاسته. ] بدل ناقص: [ ران، راند، رانده ]. ( کُنانِست ها ) .
ریان ( کُنِست: فعل )
ریانش: ( کُنِستنام: اسم فعل )
ریانیشن: ( کابذرنام : اسم مصدر )
ریان: ران: دوان
ریانند: رانند: دوانند: دفعان: رجمان.
ریاننداک: دفعان: رجمان. ( رینا و ریننده کننده ) آنکه بسیار می ریانند یا می دواند.
ریاننده: راننده: دواننده: دافع، راجم، رافع، ( مُتَرَجِم )
ریانندگان: رانندگان: دوانندگان: دافعین، راجمین، رافعین، مترجمین.
ریانندگی: رانندگی: دافعی، راجمی، رافعی.
ریانشمند: رانشمند: دوانشمند: دفیع: رجیم.
ریانشمندی: رانشمندی: دفعیی: رحیمی.
ریانا: دوانا: دافعة، راجعة ( این بر معتدی است. ) . ( مُتَرجِمة . این بر سببی است. )
ریانایان: راجمات: مترچمات.
ریانایی: رانایی: دوانایی: مترجمة گی.
ریاناک: راناک: دفعانة، رجمانة.
ریاناکی:
ریانشامند: دفیعة: رجیمة.
ریانشمندی.
ریانسته: رانده: دوانده: مرجوم، مدفوع، مرفوع. ( معتدی ها. ) . || مترجم و . . . . . ( واداری ها یا سببی ها )
ریانستگی: راندگی، دواندگی، مرجومی، مدفوعی، مترجمی، گشتاندگی. و . . . . .
***
گردان یازشی:
رِیَّان:
می رِیَّانَمَش ( معتدی ) : می رانم اش.
سرت می ریانمش: ( واداری یا سببی )
می ریانی اش
می ریاند اش.
می ریانیم اش.
می ریانید اش.
می ریانند اش.
فردا می رِیَّآنم این ریننده را: فردا می دوانم این ماشین را: فردا می رانم این موتر را.
***
اهریمنِ رِیَّانِشمَندَر : شیطان الرجیم
اهریمنِ ریانشمند: شیطانِ رجیم.
شیطان رانده شده: ( نادرست )
رجیم یک ستا یا صفت است مگر نه اسم مفعول.
ریانیدن: ( درست )
راندن و رانیدن: ( نادرست )
***
گردان گذشته:
ریَّانستم: ( ریاستم ) اش: راندم اش.
ریانستی اش.
ریانست اش.
ریانستیم اش.
ریانستید اش.
ریانستند اش.
این گردان ها معتدی اند چون یک کننده یا فاعل دارند.
👇
سرت می ریانمش: ( این گردان سببی است ) چون دو کننده و یک کناننده دارد.
۱ - سرت: ( فاعل و مفعول یا کننده و کنسته )
۲ - اش: ( مفعول: کُنسته. )
۳ - ریاننده: ( سرفاعل: سرکننده: کناننده )
***
۱ - فردا این ریننده را می ریانم: فردا این ماشین یا موتر را می دوانم. ( گردان بر معتدی است ) .
۲ - فردا این ریننده را سرت می ریانم: فردا این ماشین را سرت می داونم. ( این گردان بر واداری یا سببی است ) .
ماشین نگو چون یک واژه ای بیگانه است پس: ( ریننده بگو! )
ماشین یک ریننده است و خودت یک ریاننده بر این مین ( یعنی ) یک راننده.
برای معنی مشتقات از معنی های مصدر گرفته می توانید.
یعنی دوری کردن
دفع کردن یعنی برگشت دادن
بُرونریزی،
دفع کردن = برون ریختن،
زدن یا مشت کردن در فوتبال
درو کردن. راندن
دَفع
این واژه اربیده واژهء پارسی : پَادآپَند است .
رَوَند دگرگشت ( تحول ) آن :
پادآپَند< پَداپَند< پَدافَند< دافَند< داف< دَف< دَفع
اگر بخاهیم به پارسی امروز از آن کارواژه بسازیم :
دَفیدَن ، دَفاندَن
... [مشاهده متن کامل]
دَفَنده ، دَفه = دافع ، دافِعه
دَفیده = مَدفوع
دَفِش = دِفاع
دَفِشگَر = مدافع
دَفَندِگی ، دَفِشگَری = تدافع
من معنی دفع کردن به لاتین میخوندم توجه کردم دیدم مثل ما میگند و از انجایی که لاتین و زبان پارسی باستان یا همان دری جزء زبان های هندی اروپایی هستند برایم سوال پیش امده که آیا آنها این کلمه را از ما گرفتن
... [مشاهده متن کامل] یا ما از انها . defaecare به لاتین است و میشد دفع کردن ، توجه کنین به ابتدای کلمه dav یا همان دفع امده است .
این واژه آریایی است :
کی از معناهای واژه اوستایی *دو dav همانا راندن و پس زدن است که امروزه دف خوانده میشود و عرب آنرا دفع مینویسد. بدل شدن دو به دف ( دفع ) مانند بدل شدن هفده - هوده و فواره - ففاره است زیرا حرف v و f جانشین یکدیگر میشوند. چسباندن ع به آخر واژگان ایرانی روش آشنای عرب برای جعل واژه است مانند شیو - شیوع. ازینرو واژگان عربی دفاع و مدافع و تدافع از ریشه فرضی دفع ساخته شده اند.
... [مشاهده متن کامل] این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
وَم، پراس ( سنسکریت )
ویاژ ( سنسکریت: ویاس )
پیها ( سنسکریت: ویها )
اوژیس ( سنسکریت: اوچیس )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)