دستوری

/dasturi/

    grammatical
    ordered
    prescribed
    inspired
    leave
    permission

مترادف ها

imperative (صفت)
حتمی، الزام اور، دستوری، امری

directorial (صفت)
هادی، هدایتی، مربوط به کارگردان، دستوری، مدیریتی

grammatical (صفت)
دستوری، صرف و نحوی، مطابق قواعد دستور

magistral (صفت)
قطعی، قاطع، دستوری، امرانه، امری

پیشنهاد کاربران

دستوری : فاحشه . روسپی ، بدکاره .
دسته ای از زنان دستوری هم آن دورتر به انتظار مشتری خود را باد می دادند.
( دختر بخت ، ایزابل آلنده ، ترجمۀ اسدالله امرایی )
امرانه، امری، راه و رسم
حمید رضا مشایخی - اصفهان
دستوری: توفیق
گفت:" ما را نه تمام است که دستوری داده اند که او را پرستیم؟ اگر بهشت و دوزخ نبودی او را طاعت نبایستی داشت؟ استحقاق آن نداشت که بی واسطه تعبد او کنند؟" ( تذکره الاولیا تصحیح دکتر شفیعی کدکنی/ذکر رابعه/ص ۸۶، س۴۰ )
اجازه، اذن، رخصت، راه، رسم، روش، شیوه، قاعده، امری
امرانه
امری