shake, wring
فارسی به انگلیسی
مترادف ها
دست زدن، دست دادن
پیشنهاد کاربران
دست دادن ؛ جا نشان دادن برای جلوس. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.
- || به دست دادن. ( آنندراج ) . در اختیار نهادن :
رخصت اشکی به چشم گوهرافشان میدهم
هرچه باداباد خود را دست طوفان می دهم.
... [مشاهده متن کامل]
سعید اشرف ( از آنندراج ) .
- || میسر شدن :
که گر دستم دهد کآرم بدستش
میان جان کنم جای نشستش.
نظامی.
- || به دست دادن. ( آنندراج ) . در اختیار نهادن :
رخصت اشکی به چشم گوهرافشان میدهم
هرچه باداباد خود را دست طوفان می دهم.
... [مشاهده متن کامل]
سعید اشرف ( از آنندراج ) .
- || میسر شدن :
که گر دستم دهد کآرم بدستش
میان جان کنم جای نشستش.
نظامی.