دست دادن


    handshake
    deal
    to shake hands
    to afford an opportunity
    to take place

فارسی به انگلیسی

دست دادن با کسی
shake, wring

مترادف ها

handclasp (فعل)
دست زدن، دست دادن

پیشنهاد کاربران

دست دادن ؛ جا نشان دادن برای جلوس. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.
- || به دست دادن. ( آنندراج ) . در اختیار نهادن :
رخصت اشکی به چشم گوهرافشان میدهم
هرچه باداباد خود را دست طوفان می دهم.
...
[مشاهده متن کامل]

سعید اشرف ( از آنندراج ) .
- || میسر شدن :
که گر دستم دهد کآرم بدستش
میان جان کنم جای نشستش.
نظامی.

Hand sb sth
He handed me the receipt.