دست

/dast/

    service
    suit
    set
    suite
    pack
    deal
    round
    game
    batch
    hand
    arm
    limb

فارسی به انگلیسی

دست اخر
finally, ultimately, in the end

دست اره
hand-saw

دست اره یا دستره
handsaw

دست از کار کشیدن
strike

دست افزار
tool

دست اموز
pet, tame, cade

دست انداختن
dally, fool, hoax, jest, kid, mock, ridicule, spoof, sport, tease, trick, badinage, cod, rally, guy, josh, rag, rib, needle, razz, to pull the legs of

دست انداختن به طور دوستانه
banter, chaff

دست انداختنی
fair game

دست انداز
bump, handrail, puddle

دست انداز هوایی
air pocket

دست اندازی
encroachment, foray, inroad, laying hands

دست اندازی به حقوق دیگران
infringement

دست اندازی کردن
encroach, impinge, take

دست اندرکار
initiated into business, involved, exercising influence, in practice, exercising influence(in aspecified sphere), keeping ones hand in something

دست اندرکار معاملات سیاسی
wheeler-dealer

دست اندرکار کردن
involve

دست اورد
achievement, accomplishment, discovery, achievement, achievement, accomplishment, discovery

دست اول
direct, firsthand, fresh, immediate, number one

دست باز
liberal, open-handed

مترادف ها

hand (اسم)
طرف، کمک، پیمان، دست، دسته، شرکت، خط، پنجه، پهلو، عقربه، دست خط، دخالت، یک وجب

paw (اسم)
پا، دست، پنجه، چنگال، چنگ

set (اسم)
دوره، جهت، مجموعه، دستگاه، دست، دسته، یک دست

arm (اسم)
بازو، دست، سلاح، شاخه، اسلحه، شعبه، قسمت، جنگ افزار، دستهء صندلی یا مبل

handshake (اسم)
دست

team (اسم)
جفت، دست، گروه، دسته، گروهه، تیم، یک دستگاه

manus (اسم)
دست، قسمت انتهایی، دست حیوان

fin (اسم)
پر، دست، بال، باله، پره ماهی، بال ماهی، پرک، پره طیاره

پیشنهاد کاربران

دست ؛ این کلیدواژه ی حکیمانه از اون دست کلماتی است که پیشوند بسیاری از کلمات دیگر است.
و در ابعاد و زوایای مختلف معنا و مفهوم ایجاد می کند و دارای کاربری های مختلف در جایگاه های کاربردی مختلف می باشد.
...
[مشاهده متن کامل]

کلمات هم خانواده و هم ریشه با کلمه ی دوست عبارتند از ؛
( دست دوست است تِست تُست تِز داس داز دوز دیز دیزاین اندازه دیزی دزد )
از یک زاویه معنا و مفهوم اصلی ساختمان کلمه ی دست از است و هست و هستی آفرینی شکل گرفته است.
در واقع دست به عنوان عضوی از اعضای بدن نمادی از هستی آفرینی و خلاقیت و درک نمودن و فهمیدن و طرح و نقشه می باشد که هر تِز و طرحی را می توان با این عضو به منسه ی ظهور رساند و خلق کرد.
برای اینکه معنا و مفهوم این کلمه را از صندوقچه ی این کلمه بیرون بکشیم افزونه ی حرف ( د ) در ابتدای این کلمه از زاویه ی قانون و قواعد ایجاد کلمات و نزدیکی محل صدور آوای بعضی از حروف به همدیگر از ابزارهای کلامی قرار گرفته در دهان قابل تبدیل به حرف ( ت ) می باشد.
یعنی دَست عضوی از اعضای بدن برای گرفتن چیزی است که برای تِست کردن برای تُست شدن یعنی پخته شدن و فهمیدن برای دیزاین کردن و دیز کردن دارای کاربرد می باشد.
یعنی در فلسفه ی دوستی و رفاقت و دوست داشتن بر مبنای تِست شدن و تِست کردن است که دوستی و دوست شدن ایجاد می گردد.
این مطلب همیشه در سخنان عرفای ما هست که اگر خداوند بنده ای را دوست داشته باشد و ببیند او هم خدا را دوست دارد و برای اینکه ببیند بنده اش چقدر و تا کجا در پای کار دوستی برقرار است او را امتحان می کند.
و از یک زاویه ی دیگر مفهومی که کلمه ی دست ایجاد می کند مرتبط با کلمه ی دیزاین و دوز کردن به معنی طراحی و میزان کردن می باشد که در این رابطه کلمه ی دستگاه که واحد شمارش بسیاری از ماشین آلات در صنایع و ساختمان ها می باشد از مفهوم دیزاین و دوز شدن به معنی طراحی و تنظیم و میزان نمودن دارای بار معنایی می باشد.
کلمه ی دوز که در بازی دوز در قدیم الایام خیلی رایج بود وقتی سه تا مهره باهم در یک ردیف قرار می گرفت اصطلاح دوز شدن به کار برده می شد.
همچنین در شغل خیاطی این کلمه در اصطلاح دوخت و دوز مفهوم دیزاین و طراحی یک کلمه ی رایجی می باشد. به گونه ای که حتی کلمه ی اندازه نیز از کلمه ی دوز و دیزاین و دست منشعب شده است. یعنی دوخت و دوز به معنی دوز شدن دو سر پارچه به همدیگر.
به عنوان مثال در دیزاین داخلی منازل طوری هست که رنگ پرده و مبل و فرش باید به گونه ای باشد که رنگ بندی آنها دیز هم باشند و تناسب رنگ ها رعایت شده باشد.
از زاویه ی قانون مُصَوِّت ها و عینیت آوای دو مصوت ( آ ) و ( او ) که دو حالت از هم باز شدن لب ها و به هم دوز شدن لب ها را ایجاد می کند، دو کلمه ی داز و دوز به معنی از هم جدا کردن و به هم رساندن دارای معنا و مفهوم می باشد.
مُؤَیِّد این مطلب و عینیت آن با عالم واقع در ابزاری به نام داس در کشاورزی که باعث جدا شدن ساقه از ریشه می شود قابل مشاهده است. یعنی از طریق قانون مصوت ها کلمه ی دوستی به معنی به هم دوز شدن دارای معنا و مفهوم می باشد.
همچنین در قانون مُصَوِّت ها دو حرف ( اَ ) و ( اِ ) در ساختمان کلمات دو مفهوم گیرنده و دهنده را ایجاد می کنند.
مثل مصوت اَ و اِ بر روی حرف ( ل ) در کلمه ی معلم که دو کلمه ی مُعَلَّم به معنی گیرنده ی علم و کلمه ی مُعَلِّم به معنی دهنده ی علم دارای بار معنایی می باشد.
یعنی از طریق این قانون کلمه ی دَس به معنی گیرنده و کلمه ی دِس به معنی دهنده دارای معنا و مفهوم می باشد.
در همین رابطه از طریق قانون قلب ها و منقلب شدن حروف، حرف ( س ) که قابل تبدیل به حرف ( ز ) می باشد کلمه ی دِز که در سد دز نیز نامگذاری گردیده است به معنی سَدّ دهنده ی آب و نیرو تایید کننده ی این مطلب می باشد.

کلمه و اصطلاح تِز دادن نیز منشعب از کلمه ی دست و دوز و دیز و دیزاین به معنی طرحی را ارائه دادن دارای مفهوم می باشد.
در فرهنگ و زبان و لهجه ی تات های خراسان شمالی نیز کلمه ی دیز یعنی میزان یعنی همه چی رو ردیف و روال و درست بودن یعنی مناسب یعنی همه جوره تنظیم. دیز و دیزی یک کهن واژه و یک کلیدواژه قدیمی است.
رد این کلمه رو در زبان انگلیسی هم میشه یافت مثل کلمه دیزاین که به مفهوم طراحی ترجمه شده است. مثلاً چراغ قوه رو وقتی به سمتی که نیاز باشه تمرکز بیشتری باشه به طرف می گویند دیز بنداز.
در غذای دیزی نیز وقتی غذا همه چیش روبرا باشه و خوب تُست شده باشد یا پخته شده باشد اصطلاحاً گفته می شود همه چیش دیزه.
شبدیز هم که نامی برای اسب در فرهنگ ایرانی ها می باشد به طرح رنگ بدن اسب که مانند طرح رنگ شب باشد گفته می شود یعنی هم ردیف رنگ شب شدن یعنی مانند شب یعنی اسب مشکی.
حتی کلمه ی دزد نیز مرتبط با کلمه ی دست و دیزاین به معنی طراح و نقشه کش که با یک نقشه قبلی این عمل دزدی را انجام می دهد.

لری بختیاری
شَپ:دست
لاگِرمین:پا
دست دادن. دستی دارد. :ید طولایی دارد.
منبع. عکس فرهنگ ریشه های هندواروپایی زبان فارسی
دستدستدستدستدست
شاید بشه با این الگو به چم و مین این واژه بهتر رسید
برای بخش بالایی از سر بهره شد
برای بخش پایینی از پا/پی
برای پهلو = کناره ( از پرثو و پارت / پرت و . . . آمده یعنی دور و کناره )
...
[مشاهده متن کامل]

برای بخش درونی از قلب ( همان قلوه بوده که با تبدیل و - - > ب قلب نوشته شد )
برای بخش درونی از اشکم = شکم و . . .
برای بخشی که قوس دارد و کمان دار است = کمر ( از کم و خم و قوس آمده => کمر = قوس شده و . . .
برای بخش که همانند ابر است = ابرو
برای بخشی که در کنار رخ و چهره قرار دارد = لپ ( از لبه و لیپ و . . آمده و لب هم یعنی کناره و یا جدا شونده )
و. . . .
دست به معنای حد و حدود میباشد ؛ استعاره از توان
دستکم = حد اقل
دوستان = حدود و آشنایان
داستان = محدوده = موضوع = caption = کاپ = ظرف = ظرفیت و گنجه و داستان
در دست من نیست = در اختیار ( حد و محدوده ) من نیست.
خود حد هم از قد و کد آمده ( کت و کول )

در ادامه
در مناطقی از آذربایجان هنوز به سفره �دست در خوان� می گویند
بوره منت بریم ما از کریمان
بکشیم دست از خوان لئیمان
کریمان دست در خوان کریمی
که بر خوانش نظر دارند کریمان
�باباطاهر�
...
[مشاهده متن کامل]

و نیز واژه �تستی� در زبان استانبولی که به معنای ظرف گلی بکار می رود همان �دستی� فارسی می باشد
همچنین �تستره� در زبان استانبولی به معنای اره دستی است ترکی شده �دستی اره� می باشد.

دست واژه ای فارسی و برگرفته از واژه �دست� در فارسی کهن می باشد که با واژه �زستا� در زبان اوستایی ( زند ) هم ریشه است .
واژه �دستک� به معنای یاری و �آبدست � به معنای وضو و غسل در زبان ترکی برگفته از این واژه است .
...
[مشاهده متن کامل]

واژه های دستمال - دستکش - دستار - دسته - دستگاه - دست بند - سر دست - دست پرورده - دستگیر - دست خوش - دسترس - دستیار - دست انداز - دستفروش - دست شویی - دست پاچه - دستمزد - دسترنج و . . . با این واژه ساخته شده اند .
پاسخ به جناب ایران :
1 - در حدود 278 واژه ترکی یا مغولی در زبان فارسی موجود است در حالیکه 1359 واژه فارسی در ترکی وجود دارد .
2 - در حدود 7353 واژه عربی در فارسی وجود دارد ( 3000 واژه از خود فارسی به عربی رفته و دوبار بازگشته است ) و در زبان ترکی 6467 واژه عربی وجود دارد ( که بیشتر با پسوند یا پیشوند فارسی هستند ) .
3 - در حدود 1835 واژه فرانسوی در زبان فارسی وجود دارد ( تعداد بسیاری از آنها با زبان فارسی هم ریشه هستند چرا که زبانهای اروپایی با فارسی هم خانواده اند ) و در زبان ترکی 5253 واژه فرانسوی موجود است .

زبان رسمی ایران نامش پارسی یا فارسیست
این دیگه هرجور خودتون دوست دارید تلفظ کنید
مولوی این زبان رو پارسی خونده
سعدی حافظ و فردوسی هم همینطور
پارسی گو گرچه تازی خوشترست
عشق را خود صد زبان دیگریست
...
[مشاهده متن کامل]

مسلمانان مسلمانان زبان پارسی گویم
که نبود شرط در جمعی شکر خوردن به تنهایی
( در مرام ما نیست که شیرینی بخوریم اما با اطرافیانمون به اشتراک نذاریم )
این را به گوش گرامی بیاویزید
کسی هم نمیکوشه واژه های ترکی رو بدزده
اتفاقا برعکسش تو این فرهنگ داره موج میزنه
حالا شاید چارتا پان ایرانیست افراطی چارتا ازین گفای دوزاری بزنن
ولی هیچکدومشون ادعا نکردن ترکی گویشی از فارسیه!
کاری که دوستانی که پدافندشون شدید بسیار انجام میدن
ساختار فارسی هم والا به انگلیسی شبیه تره تا ترکی
تاجایی که ما میبینیم ( مثل نحوه گذشته ساختن فعل ها، مصدر های جعلی و غیرجعلی، شباهت ریز برخی پسوندها، شباهت واژگان بنیادین و . . . )
تازه اون که از یه شاخه دیگه از هندواروپایی هاست
نکنه انگلیسی هم گویشی از ترکیه شیطونا؟

دوستمون آقای سرور
حرف خوبی زدن
اکثرا در متناشون نظر شخصیشونو
نوشتن با اینکه من میبینم
مورد کم لطفی و توهین قرار میگیرن
منم باهاشون نه کاملا اما درصد بالایی
موافقم
چون کلمه دماغ منو به سمت و سوی
...
[مشاهده متن کامل]

دیگه ای برد
متاسفانه ما تو زبان رسمی ایران
واژه های ترکی رو هم
به نام خودمون میزنیم
در حالی که ترکی هستن
نباید انکار کرد
این زبان به غیر از ساختار ترکیش
کلی کلمه عربی داره
نمیدونم چرا در این مورد ایستادگی میکنید☑

ده و دس
هندیه❤
لری بختیاری
دَس، وُناژ:دست
اَنگُست، کِلِک:انگشت
واژه دست
معادل ابجد 464
تعداد حروف 3
تلفظ dast
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: dast، جمع: دستان]
مختصات ( دَ ) [ په . ] ( اِ. )
آواشناسی dast
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع فرهنگ فارسی معین
فرهنگ بزرگ سخن
فرهنگ لغت معین
meathooks
slang One's hands, especially when used clumsily, oafishly, or inappropriately. Typically said of a man's hands
Get your damn meathooks off of me—who do you think you are?
Get your meathooks off my car!
دست به معنی دفعه، مرتبه، بار
مثلا دیوار را سه دست رنگ بزن
به معنی ست بازی
مثلا بیا یک دست دیگر بازی کنیم
معنی
دست باحروف ذنگ
در کردی کرمانجی به آن لَپ گفته می شود
دست کوتاه کردن: کنایه ای ایما از فرونهادن رها کردن
[ از آن نیز کوته کنم دست خویش
زمینی که بخشیده بودند پیش؛]
نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۳۱۵.
دست: بالش، تخت، مسند پادشاهان از همین رو به محل حکومت پادشاهان دستگاه گفته شده است.
<< سراسر همه دست ِ زریّن نهید
به سُغد اندر، آرایش ِ چین نهید>>
‹‹نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۳٠۴. ››
در دیوان وحشی بافقی هم ترکیب 《دست مگذار》آمده.
ز خود بگسل ولی زنهار زنهار
به عشق آویز و عشق از دست مگذار

اگر معنی دست بدن بده می شه hand اگه معنیه ست بده می شه game
در کرمانجی خراسان قرص گفته می شود
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٢)