آبادیس تو هم طرفدار پانترکا شدی
دریدن و درودن یک مصدر هستند با بن مضارع های به ترتیب دَر و درو و هردو تقریبا معنی بریدن و پاره کردن می دهند.
"درو کردن" "درودگری ( نجاری ) " هم با دریدن هم ریشه هستند.
بهنام رضایی🤣🤣🤣🤣هزاران چیز درنده مانند دندان چاقو تیغ وجود داره ک وظیفه دریدن دارن ناخن کی شده وسیله دریدن . . .
منبع. عکس فرهنگ ریشه های هندواروپایی زبان فارسی
آریایی:
دریدن به اوستایی، dar میباشد که باtear انگلیسی پیوند دارد.
همه عالم تن است و ایران دل
نیست گوینده زین قیاس خجل
از ترکی مشتق شده. با کلمه درناق یعنی ناخن هم ریشه هست. درمالاماک یعنی ناخن و پنجه کشیدن حیوان. ریشه کلمه ترکی هست و ایدن به آن اضافه شده است. اکثر کلمات رو بعد ریشه یابی آدم به ترکی و عربی میرسه
دریدن ، فتاردن است و فتالدن که به عربی رفته و انفطرت به چم شکافت از آن ساخته شده
واژه دریدن
معادل ابجد 268
تعداد حروف 5
تلفظ daridan
ترکیب ( مصدر متعدی ) [پهلوی: daritan]
مختصات ( دَ دَ ) ( مص م . )
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
واژگان مترادف و متضاد
چاک کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) چاک زدن. پاره کردن. دریدن. شکافتن. خراشیدن :
بکردند چاک آن کیی جوشنش
بشمشیر شد پاره پاره تنش.
فردوسی.
به آب اندرون تن در آورده پاک
چنان چون کند خور شب تیره چاک.
... [مشاهده متن کامل]
فردوسی.
فکند آن تن شاهزاده بخاک
بچنگال کردش جگرگاه چاک.
فردوسی.
کواکب بر بساط مجره کاه بگستردند و صبح جامه چاک کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 159 ) . || در مصیبت عزیزی جامه بر تن دریدن. گریبان دریدن یا جامه بر تن پاره کردن در عزا و ماتم یا از شدت اندوه و الم. چهره بناخن شخودن :
همه جامه پهلوی کرد چاک
خروشان بسر بر همی ریخت خاک.
فردوسی.
بیفتاد ز اسب آفریدون بخاک
سپه سر بسر جامه کردند چاک.
فردوسی.
بزد دست و جامه بدرید پاک
بناخن دو رخ را همیکرد چاک.
فردوسی.
نفس نفس اگر از باد نشنوم بویش
زمان زمان چو گل از غم کنم گریبان چاک.
حافظ.
هتک